Thursday, May 14, 2009

آمریکا، سرزمین رویاها ..... آمریکا، سرزمین رویاها

آمریکا، سرزمین رویاها



بخش اول
مغز انسان همانند یک مبدل عمل می کند. به این ترتیب که سیگنال هائی را که ما از طریق حواس خود از جهان خارج و در جریان تجربیات روزانه خود می گیریم بنحوی ترجمه و تفسیر می کند که برای ما قابل درک شود. به عبارت دیگر از درون عدسی های این مبدل که نقش تبدیل علائم به مفاهیم قابل درک را در بدن انسان بازی می کند ما جهان اطراف خود را نظاره و معنا می کنیم.


مغز انسان به نحوی طراحی شده (من در این نوشته از اینکه آیا ریشه های این خواص از سوی خداوند در وجود انسان نهاده شده و یا صرفا نتیجه تکامل بیولوژیکی است و یا چنانکه برخی اعتقاد دارند ترکیبی از دو حالت فوق است پرهیز خواهم کرد چون به موضوع این بحث ارتباط ندارد) که او را در وضعیت امنیت قرار دهد و از خطر و گزند دور نگاه دارد. از این رو، سه خصیصه بسیار اساسی است که طبیعت بشر آنرا با خود حمل می کند که این سه عبارتند از: حس کنجکاوی، دوری جستن از گزند و بالاخره "سیستم پاداش"(Reward System). سیستم پاداش باعث می گردد انسان بر اثر ارضای غرایزی مانند گرسنگی، تشنگی و سکس (در مرحله بالاتر عناصری چون پول،زیبائی، فراگیری و موزیک را نیز در بر می گیرد)احساس شادی کرده و پس از آن برای بدست آوردن دوباره همان احساس شادی همان اعمال را مرتب تکرار نموده و به این ترتیب بطور ناخودآگاه به زنده ماندن و بقای نسل خود کمک کند. (برای اطلاعات بیشتر در مورد نحوه عملکرد مدارهای پاداش در مغز به این مقاله مراجعه کنید. مدارهای پاداش (Reward Circuits) در مغز در عین حال عامل یادگیری و تنظیم رفتارهای اقتصادی انسان نیز هستند). 
از آنجا که بشر از روز پیدایش خود در محیط مهیب و ترسناک طبیعت مجبور بوده خود را در برابر خطرات بزرگ و کوچک و هم چنین کمبودها و محرومیت ها مصون نگهدارد، حس صیانت نفس به عنوان اساسی ترین نیرو در پشت اکثر اعمال و رفتار ما قرار گرفته است. وجود این احساس بسیار قوی است که انگیزه خارج شدن اکثر انسانها از رختخواب به هنگام صبح و درگیر شدن و جنگ با چالش های روزمره زندگی است.

مطلب جالب توجه اینجاست که برخلاف آنچه که اکثریت ما خواهان پذیرش آن نیستیم عقل ما بطور قاطع و در بیشتر موارد مغلوب و در اختیار این غریزه نفسانی است. این امر یعنی تسلط غریزه بر عقل در جریان فعالیت های روزانه زندگی ما به نحوی بوقوع می پیوندد که ما حتی از وجود آن اطلاع خودآگاهانه نداریم. نیروئی که با این احساس غریزی قوی به مقابله برمی خیزد و این غریزه را چون پاندولی به خط میانه و تعادل نزدیک می کند وابستگی های ما به دیگران است و البته عقل ما هم در این زمینه به این احساس کمک می کند.

به این معنی که ما انسانها به شدت موجودات اجتماعی هستیم و آرامش و ثبات و رفاه را با زندگی کردن در میان جمع می خواهیم و بطور طبیعی از تنهائی گریزانیم. این تمایل شدید باعث می گردد که ما با ورود به یک سری قواعد اجتماعی که ارتباطات ما با دیگران را میسر می سازد از شدت غریزه نفس پرستی خود بکاهیم تا بتوانیم نیاز دیگرمان که عشق به زندگی در درون جمع است را برآورده کنیم.

در جریان حضور در جمع به آنان که عشق می ورزیم و به آنان اطمینان داریم، وفاداریم و در برابر آنکه وجودمان را تهدید می کند تهاجمی و یا تدافعی می شویم. ما این تجربیات را در سالهای اولیه زندگی به سرعت از جامعه می آموزیم. این تجربیات غریزی نیستند بلکه به قوانین اجتماعی جمعی که ما در آن بسر می بریم بستگی دارند.

به این ترتیب یک دینامیسم پویا بین غریزه های شخصی و آموزه های اجتماعی آشتی برقرار کرده و رفتار افراد را شکل داده و مجموعه فوق العاده پیچیده ای از اسطوره ها و خرافات گرفته تا قراردادهای اجتماعی را پدید می آورد که ما آنرا فرهنگ انسانی می خوانیم.

برای ادامه و بقاء این وضعیت یعنی زندگی در جمع که خواست بشر است ما مجبوریم که در عین رقابت با یکدیگر همکاری نیز داشته باشیم و چون حیواناتی که بطور انفرادی زندگی می کنند هر یک به راه و خواست خود سر ننهیم. 

"اقتصاد بازار" (Market Economy) (که از آن بعنوان اقتصاد بازار آزاد Free Market Economy نیز یاد می کنند) درست بر اساس چنین مفهوم طبیعی بنیان گذارده شده که در آن یک بده – بستان دائمی بین تمام اجزاء جامعه در جریان است. در یک نظام اقتصاد بازار "رقابت توام با همکاری" (Competitive Collaboration) از آن جهت مقبول همه قرار می گیرد که نهایتا مقصود جمع را که هم تامین حس خود دوستی و هم اشتیاق به زندگی در میان جمع است را برآورده می کند.

از اینجا به بعد این نظام بازار نه بر پایه معیارهای اخلاقی بلکه به منظور ارضای دو کشش متقابلی که پیش تر از آن نام بردیم (حس خود دوستی و اشتیاق زندگی در میان جمع) قوانینی نوشته و نانوشته وضع می کند که جامعه را در رسیدن به هدف خود یاری نماید. صداقت در رقابت و در داد و ستد، احترام به حق مالکیت خصوصی افراد و بالاخره امکان تبدیل پول به آنچه که انسان آرزوی رسیدن به آنرا دارد (کالا یا خدمات) قوانین حاکم بر جامعه می شوند و به این ترتیب انگیزه قوی نفع پرستی شخصی که می تواند بسیار مخرب باشد درون قوانین فوق حل شده و نهایتا همه از آن منتفع می شوند.

نظام سرمایه داری با فرض و قبول چنین دینامیسمی در خصوص رابطه فرد با جامعه و نیز بالعکس پایه گذاری شده است.

آدام اسمیت اقتصاددان و فیلسوف اسکاتلندی در روزهائی که جمهوری آمریکا در حال شکل گیری بود طرح "نظام اقتصادی خود- تنظیم" (Self- regulating Economic Order) و یا به عبارت دیگر اقتصاد بازار آزاد را بر اساس دو مشخصه اصلی بشر یعنی حس نفع پرستی و کنجکاوی به تاریخ هدیه کرد.

ظهور جمهوری آمریکا و همزمانی آن با طرح نظام بازار آزاد توسط آدام اسمیت از سوی بنیان گذاران جمهوری تا آن حد جدی گرفته شد که پایه های سیستم اقتصادی و طبیعتا سیاسی و اجتماعی متناسب با آن بر اساس نظرات اسمیت ریخته شد، مکانیزمی که تا امروز هم به حیات خود ادامه می دهد.

اما آنچه که در چند دهه گذشته (به شرحی که کمی بعد خواهم گفت) در آمریکا بوقوع پیوسته اینست که نظام اجتماعی و اقتصادی آمریکا از فکر اولیه و اوریژینال آدام اسمیت رفته رفته فاصله گرفته و آنچه که محور تفکرات اسمیت بود یعنی توازن میان آزادی تجارت و برخی ساختارهای اجتماعی بسرعت در جامعه آمریکا در حال نابود شدن است. آنچه که آدام اسمیت بر آن تاکید بسیار داشت و حتی از آن به عنوان نوعی دغدغه خاطر یاد می کرد این بود که اگر حس فزون خواهی و اشتیاق رسیدن به هوس به نحوی کنترل نشود با نابود شدن احساس همدلی (Empathy) و نزدیکی (Neighborly) بین انسانها که پایه های مدل اقتصادی وی هستند کل نظام بازار آزاد با خطر شکست روبرو خواهد شد. آنچه که اسمیت را متقاعد کرد که چنین اتفاقی نخواهد افتاد و نظام بازار به نحوه "خود سازمان ده"، بدون برخورد به مانعی اساسی به راه خود ادامه خواهد داد تصویری بود که وی از جامعه قرن هجدهم در ذهن خود داشت. اسمیت با مشاهده جوامع کوچک در شهرهای انگلستان که اکثرا شهرهای کوچک نزدیک به هم بودند (تقریبا هنوز هم همان بافت در انگلستان حفظ شده است) و مشاهده روابط نزدیک بین آدمها در آن جوامع کوچک تصور می کرد که احساس همدلی و نزدیکی تا آن حد قوی هست که بتواند به عنوان یک وزنه تعادل، اشتیاق و تمایل بشر را برای دست یافتن به هوسهایش مهار کند.

از قضا آدام اسمیت در این مورد چندان اشتباه نمی کرد. تجربیات چند قرن اخیر نشان داده است که نظام بازار آزاد در جوامع کوچک که مردم حاضرند در یک داد و ستد دائمی یکدیگر را خوشحال و راضی نگهدارند و در عین حال خود نیز از این رابطه سالم متنفع شوند بنحو قابل قبولی عمل می کند. مسئله بزرگ اما اینجاست که آدام اسمیت زمانی این نظریه را به بشریت ارائه نمود که اطلاعی از مگاکورپوریشن ها (Mega Corporations)، سیستم ارتباطات ماهواره ای، انفجار گلوبالیزیشن، عصر رستوران های زنجیره ای مک دونالد و بازار بورس نداشت.

زندگی در میان اقیانوسی از کالا و خدمات در آمریکا و تاثیر آن بر رفتار انسان که با یافته های بیولوژی اعصاب (Neurobiology) کاملا قابل پیش بینی است به ما نشان می دهد که نگرانی آدام اسمیت بی پایه و اساس نبوده است. به هنگام فراوانی مادی و ظهور دریائی از جنس و خدمات مهار کردن هوس و خواسته های بشر دچار مشکل اساسی می شود و جامعه آمریکا نشان می دهد که لجام زدن بر غرایز مردم روز به روز سخت تر می گردد. این امر چنانکه گفته شد، دقیقا با یافته های نوروبیولوژی در خصوص نحوه کارکرد "سیستم پاداش" همخوانی دارد. سیستم پاداش هم در انسان و هم در حیوان به نحو عجیبی می تواند تا بدانجا پیش برود که با احساس لذت از یک عمل آنقدر به تجربه دوباره و دوباره آن عمل دست بزند و آنچنان تمنای سیرناپذیری را در خود بپروراند که حتی جان خود را بر سر این بگذارد. سیستم اعتیاد از درون "مدارهای پاداش" در مغز بهمین گونه عمل می کنند. فرد معتاد علیرغم آگاهی به عواقب عملی که به آن دست می زند اشتیاقی سیری ناپذیر برای تجربه پی در پی نشاطی که مواد مخدر در او بوجود می آورد، پیدا می کند تا جائی که ممکن است حتی جان خود را فدا کند.

آزمایش بسیار جالبی که اولدز (Olds) و میلنر (Milner) در دهه ١٩۵٠ به آن دست زدند تا امروز با تغییرات و اشکال گوناگون دهها بار تکرار شده و نتیجه همواره یکسان بوده است. در این آزمایش الکترودهائی در بخشی از مغز موش که مدارهای پاداش در آن قرار دارند (Nucleus Accumbency)جاسازی می شود. در برابر موش میله ای قرار داده می شود که با فشار دادن بر روی آن مرکز مزبور تحریک شده و با تولید دوپامین (Dopamine) به موش حالت رضایت و شادی دست می دهد. نکته ظریف و جالب این آزمایش اینجاست که موش به محض کشف کارکرد میله و تجربه یکبار فشار دادن آن بنحوی بی انتها به این عمل ادامه می دهد بطوریکه حتی برای رفع گرسنگی نیز به غذا روی نمی آورد. تحریک مدارهای پاداش مغز او به حدی قوی است که بر ابتدائی ترین نیاز او یعنی رفع گرسنگی غلبه می کند.

این خصیصه بشر و استفاده از این مکانیزم هسته مرکزی جامعه آمریکا را تشکیل می دهد. اما با در هم کوبیده شدن احساس همدلی و نزدیکی و جایگزینی قاهرانه آن توسط سیستم پاداش و حرص و طمع پایان ناپذیر، دریائی از کالا و متعاقب آن مصرف گرائی بی حد و حصر جامعه آمریکا را فراگرفت. به این ترتیب آن وزنه تعادلی که در مدل اسمیت قرار بود در برابر هوسهای فرد مقاومت کرده و جامعه را متعادل کند بسرعت در آمریکا رو به نابودی گذاشت. این مشکل با ظهور پروژه گلوبالیزیشن و در پی آن مگاکورپوریشن ها شکل پیچیده تری به خود گرفته است چرا که با تمرکز مدیریت در این سازمانها، تمرکز قدرت کم نظیری پدید آمده که دیگر به هیچ وجه مکانیزم ساده اسمیتی برای چک کردن و محدود کردن طمع بی پایان این سازمانها موثر واقع نمی شود. از ١٠٠ اقتصاد برتر جهان ۵۱ تای آنرا کورپوریشنها تشکیل می دهند و باین ترتیب دولت های جهان در برابر این غولهای اقتصادی در اقلیت قرار می گیرند. کنترل یک چنین قدرتی دیگر از طریق همدلی و نزدیکی میسر نیست بخصوص که فلسفه وجودی آنها بر پایه انباشتن و تمرکز سرمایه پایه ریزی شده است.

همراه با تمرکز ثروت و قدرت در این بنیادهای اقتصادی و درهم شکسته شدن اجتماعات کوچکی که مردم در درون آنها به زندگی و داد و ستد می پرداختند آنچه که به وخامت وضع دامن زد بر هم خوردن نحوه توزیع ثروت در جامعه آمریکابود. در جامعه ای که مجموع ثروت یک درصد بالای جامعه از کل دارائیهای ۹۰ درصد پائین جامعه بیشتر است، باید منتظر ظهور پدیده های جدیدی بود که تا پیش از این مردم جهان با چنین شدت و حدتی آنرا تجربه نکرده بودند.

غبطه خوردن، انباشته شدن بدهی و کار طاقت فرسا بدلیل همین نامتعادل بودن توزیع ثروت خانواده های آمریکائی را زیر فشار خود گرفته است. نتیجه یک چنین جوّ پرفشار و عصبی روشن است. فرد با فرو رفتن در درون خود و غرق شدن و تمرکز بر روی خواسته های خود نسبت به سرنوشت کلی جامعه بی تفاوت شده و هر گونه احساس مسئولیتی را در قبال جمعی که در آن زندگی می کند از دست می دهد.

سئوال جالب اما اینست که چرا در بین تمام کشورهای پیشرفته و صنعتی این جوّ فرهنگی و این شوریدگی مادی ابتدا در آمریکا ظهور کرد و در آمریکا به اوج خود رسید؟ برای یافتن پاسخ به این سئوال کلیدی باید نگاهی به نحوه شکل گیری کشور آمریکا بیاندازیم.

تفاوت اساسی که در نگاه اول در پیدایش کشور و ملتی بنام آمریکا با دیگر جوامع صنعتی به چشم می خورد اینست که آمریکا را مهاجرین پدید آوردند و همانها بودند که ظرف ٢٠٠ سال گذشته در توسعه و بسط جامعه آمریکائی نقش اصلی را بازی کرده اند. جامعه آمریکا از این نظر دارای هویتی غیرعادیست و از همین رو نتایجی غیرمتعارف از پیدایش آن پدید آمده است. نخستین خصیصه ای که در "مهاجر" یافت می شود اینست که از قدرت ریسک بالائی برخوردار است که اگر چنین نبود پای به سرزمینی ناشناخته نمی گذاشت. "مهاجر" با انگیزه هائی دست به مهاجرت می زند که او را از بخشهای بزرگی از انسانهای دیگر متمایز می کند. روحیه چالشگر، کنجکاو، جنگنده با آمادگی برای رقابت فشرده و بالاخره سخت کوش و پرکار از مهاجر عنصری می سازد که برای رسیدن به زندگی بهتر که عمدتا با جاه طلبی های مادی همراه است سخت بیقرار است و از خطر کردن نیز باکی ندارد. آمریکا جایگاه بزرگترین کلکسیون این مهاجرین بیقرار و تشنه موفقیت است. روحیه تهاجمی مهاجرین همیشه در طول تاریخ ٢٠٠ ساله آمریکا مشخصه اصلی جامعه آمریکا را تشکیل می داده است.

در حالیکه اروپا راه صنعتی شدن را می پیمود فرهنگی که در کشورهای مختلف اروپائی در طول تاریخ شکل گرفته بود بطور دائم بر این جریان رشد صنعتی و اقتصادی تاثیر گذار بود. اما در آمریکا تراکم عظیم اراده میلیونها مهاجر که تشنه رسیدن به خواستهای بلند پروازانه بودند نه تنها روند رشد را پر شتاب کرد بلکه کل جامعه را درگیر رقابتی کشنده کرد. روند توسعه جامعه آمریکائی متاثر از فرهنگی که سابقه طولانی داشته باشد نبود بلکه جریان توسعه و پیشرفت اقتصادی خود دست بکار ساختن فرهنگ آمریکائی شد.

الکسیس د تکویل (Alexis de Tacqueville) متفکر سیاسی و مورخ فرانسوی که در سال ١٨٣١ از آمریکا بازدید می کند نحوه برخورد آمریکائی ها را با زندگی "مانند دست زدن به قمار" و در جائی دیگر زندگی روزمره آنان را به "روز جنگ" تشبیه می کند. این امر نشان می دهد که از همان روزهای نخستین پیدایش جمهوری آمریکا روحیه "جنگ" و "قمار" در جامعه آمریکا مشهود بوده است. امروز کافی است که شما به کالیفرنیا و شهر لوس آنجلس بروید و چند روزی در آنجا اقامت کنید و وضعیت را با یک دید کنجکاوانه زیر نظر قرار دهید. حقیقت ساده و قابل لمسی که به آن دست می یابید این است که میلیونها مهاجری که در آتش رسیدن به مواهب مادی زندگی در این ابرشهر می سوزند و در هیچ نقطه ای نیز حاضر به توقف نیستند، نژاد، یا مذهب یا ملیت مشترک در کنار هم قرار نداده بلکه ابتدائی ترین غریزه بشر که برای بقای او اصلی ضروری است یعنی نفع پرستی شخصی آنانرا گرد هم آورده است.

آرزوهای بلند پروازانه مهاجرین و عشق آنان به رقابت که محصول غریزه نفع پرستی شخصی است موتور محرک اقتصاد و جامعه آمریکاست. درک این مسئله به ما کمک می کند که پاسخی برای دو سئوال اساسی بیابیم. نخست اینکه چرا خواسته های جاه طلبانه و مادی که انتهائی بر آن متصور نیست بر صدر مشخصه فرهنگی جامعه آمریکا تکیه زده است و دوم اینکه دلیل اصلی پیشرفت های شگرف تکنولوژیک و اقتصادی آمریکا چیست؟ پاسخ به هر دو سئوال در طبیعت "خوی مهاجرگونه" جامعه آمریکا نهفته است.

درحالیکه فرهنگ اروپائی از دل یک تطور تاریخی با مسائل و نشیب و فرازهای بسیار بیرون می آید هویت ملی آمریکائی را رویای افراد برای رسیدن به موفقیت های مادی، احترام عمیق به حق مالکیت خصوصی و تلاش برای زندگی مادی بهتر تشکیل می دهد.

امواج پی در پی مهاجرت به آمریکا نه تنها نیروی کار که مغزهای برتر را نیز از اطراف و اکناف جهان در این کشور قاره گونه جای داد. این نیروی عظیم کار و اندیشه به سرعت و پس از طی تاریخی بسیار کوتاه جایگاه خود را در مقام برترین اقتصاد جهان تثبیت کرد.

در دو قرن نخستین پس از پیدایش آمریکا حتی سیری ناپذیرترین عناصر در جامعه به دلیل وجود یک سری قوانین و نیز آب و هوا، مذهب و آداب مذهبی و بالاخره جغرافیای محل اقامت خود محدود می شدند و به آنان فرصت بروز خواسته های لجام گسیخته داده نمی شد. اما در دهساله پایان قرن بیستم با تکوین انقلاب اطلاعات بازارهای اقتصادی در سراسر جهان دچار یک تحولی بزرگ شدند. همزمان با این اتفاق واقعه دیگری نیز رخ داد و آن سقوط اتحاد جماهیر شوروی بود که آمریکا را به عنوان رهبر جهان سرمایه داری به یک قدرت بلامنازع تبدیل نمود.

انقلاب تکنولوژی اطلاعات (IT) مرزهای زمان و مکان درهم نوردید. دیگر کوهها و اقیانوسها بین شهرها و کشورها فاصله نمی انداختند و روز و شب مفهوم خود را برای ادامه فعالیت های اقتصادی از دست داد. مگاکورپوریشن ها زمانی که در آمریکا شب می شد در آنسوی کره و در کشورهائی که روز را تجربه می کردند به بیزینس و کسب ادامه می دادند. اقتصاد در آمریکا بی خواب شد و کار در تمام طول ٢۴ ساعت شبانه روز به طور خستگی ناپذیر در جریان بود. 

جامعه ای که تا پیش از این مجبور بود به دلیل محدودیت های زمان و مکان آرزوی رسیدن به رویاهای بزرگش را تا حدی تحت کنترل درآورد با انفجار دانش اطلاعات گوئی که به یکباره خود را از قفس آزاد دید. آمریکا در دهه ٩٠ پیشگام خلق جهانی جدید شد که طبیعتا ابتدا جامعه آمریکا و سپس تمام کره زمین را تحت تاثیر خود گرفت. این "دنیای جدید پرشتاب" (Fast New World) شرایطی ایجاد نمود که پول، اطلاعات و ایده و اندیشه می توانست در یک لحظه از یک نقطه به نقطه ای دیگر در آن سوی کره زمین انتقال یابد.

گلوبالیزیشن برای بیزینس های آمریکائی بدلیل برخورداری آنان از قدرت مالی که رقیبی هم برای خود نمی دیدند یک فضای بدون مرز و فارغ از هر گونه حصاری را پدید آورد.

انقلاب اطلاعات برای مهاجرین مشتاقی که در تب خواسته هایشان می سوختند امکان دستیابی به اطلاعات و ذخیره کردن اطلاعات و ارتباط سریع و بدون وقفه با بیزینسها و سازمانها و بنگاههای اقتصادی در داخل و خارج آمریکا را فراهم آورد. دستیابی به هر کس و هر چیز "لحظه ای" شد و محدودیت بزرگ بشر در هدایت کسب و کار و تجارت یعنی "زمان" بکلی رنگ باخت. این شتاب خارق العاده اقتصادی طبیعتا شتاب اجتماعی را نیز بهمراه داشت. از ترکیب این جامعه پرشتاب با خصلت میل به رقابت و جنون کار کردن(Workoholism) موج های بلند بیقراری های فردی و اجتماعی جامعه را در هم کوبید. میزان مصرف داروهای ضد افسردگی در سال پایانی دهه ٩٠ نسبت به سالهای پایانی دهه هشتاد سه برابر شد و فروش داروهای ضد افسردگی به صدر لیست پرفروشترین داروها در آمریکا ارتقاء پیدا کرد. درحالیکه CNN گزارش کرد که از هر چهار آمریکائی یک نفر به افسردگی عمیق دچار می شود فروش داروهای ضد افسردگی در سال ٢٠٠۴ به رقم باور نکردنی ٩/٩ میلیارد دلار رسید. پس از تلاش بی وقفه و خستگی ناپذیری که مردم آمریکا در دهه ٩٠ برای رسیدن به برتری های مادی از خود بروز دادند امروز ٧١ درصد از کل فروش داروهای ضد افسردگی در جهان در آمریکا صورت می گیرد. 

سئوالی که ذهن را سخت به خود مشغول می کند اینست که ادامه این راه و آنهم این چنین شتابان جامعه آمریکا را به کجا خواهد کشاند و آیا اصولا چاره ای برای درمان این بیقراری هست؟ منتظر قسمت دوم باشید! 

No comments: