راه حل متضاد در قبال ايران . « فارین پالسی »
اين ها الفاظي است كه وزير امور خارجه ما در مورد يك دولت خاص، دولتي صاحب نام و «سركش» بيان كرده است:
«ذهنيت كنوني آنها تركيبي است از غروري پرخاشگر و وسواسها و افراط گريهايي كه اتخاذ ميشود. بيشك دلايل فراوان فرهنگي ، تاريخي و سياسي براي چنين ذهنيتي وجود دارد . با وجود اين متمايلم كه اين ديدگاه را پيش نهم كه كشوري كه رفتاري به اين اندازه خشن، آتشين ، انعطاف ناپذير و ناسازگار دارد توسط رهبراني هدايت ميشود كه نگاهي غيرواقعي به جهان و نفس زندگي دارند.»
استفان والت
خيلي وحشتناك است! اين طور نيست؟ تعجبي ندارد كه برخي افراد اينگونه فكر كنند كه اقدامات شديدي براي بازداشتن روحانیون از دستيابي به قابليت هستهاي، لازم است. چرا كه افرادي با «نگاه غيرواقعي نميتوانند از كاربرد سلاح هستهاي ، چه عليه اسرائيل و چه عليه ما بازداشته شوند».
اما صبر كنيد! من شما را به اشتباه انداختم. هيلاري كلينتون هرگز جملات بالا را بر زبان نياورده است. بلكه اين سخنران وزير امور خارجه، «دين راسك» بود كه در سال 1966 بيان شد. راسك البته نه در مورد ايران بلكه در مورد چين كمونيست صحبت ميكرد. (من تنها نامها را عوض كردم).
علت اينكه راسك چين را چنين توصيف كرد قابل فهم است: تصميمات مائوتزدونگ در خلال برنامهي «جهش بلند به پيش» ميليونها شهروند چيني را به كشتن داد، رهبرانجمهوري خلق چين در آن زمان حاميان صريح اللهجهي انقلاب جهاني بودند ومائو به شخصه عبارات واقعا هشدار دهندهاي در سالهاي قبل از دستيابي چين به بمب هستهاي در باب قابل پذيرش بودن جنگ هستهاي بر زبان راند. با اين وجود، در كل ، ارتش و سياست تسليحاتي هستهاي چين نسبتا كنترل شده بود (در واقع بيشتر از ما ) شش سال بعد نيكسون در راه پكن بود و آمريكا و چين در راه تبديل شدن به متحدان ناگفته.
در حقيقت گرايش ريشهداري در آمريكا وجود دارد كه دشمنان بالقوهي هستهاي را به مثابه جزم انديشان نامعقولي كه نميتوان آنها را بازداشت ، رصد ميكند. در سال 1950 ، گزارش امنیت ملی با شماره NCS-68 اظهار داشت كه دستيابي شوروي به قابليت هستهاي آنها را به ريسكهاي بزرگتر تشويق خواهد كرد. در دههي 70 ، يك ادعای نسبتا ابتدايي و خندهدار با اين ادعا سربرآورد كه رهبران شوروي حقيقتا برآنند كه آنها ميتوانند بجنگند و برندهي يك جنگ هستهاي باشند و بنابراين بازداري از چنين جنگي محتمل به نظر نميرسد. آمريكا و شوروي هر دو نگرانيهاي مشابهي از بابت مائو داشتند و هر دو كشور اقدامات پيشگيرانهاي را عليه توان هستهاي چين در برهههاي مختلف در دههي 60 در دستور كار قرار دادند.
امروز مدافعان جنگ پيشگيرانه عليه ايران ادعاهاي مشابهي پيش مينهند و چنين ميگويند كه رهبران ايران افراط گرايان مذهبي نامعقولي هستند كه با خوشحالي از شهادت طلبي استقبال ميكنند و ميليونها انسان از قماش خود به همراه دارند. تنها مشكل اين احتجاج اين است كه هيچ شواهد قانعكنندهاي براي حمايت از آن وجود ندارد. حتي ادبيات ضد اسرائيلي كه توسط برخي رهبران ايران ابراز شده، هيچ دلالتي بر ارادهاي ايران نسبت به يك جنگ هستهاي انتحاري عليه شهروندان اسرائيل ندارد (جنگي كه ميليونها فلسطيني را هم به كشتن ميدهد و بناهاي مقدس اسلامي در اورشليم را نابود ميكند) .
دلايل خوب و فراواني براي تلاش در جهت متقاعد كردن ايران وجود دارد تا تمام راه را به سوي تسليحات هستهاي نرود اما ادعاي «نامعقول بودن» ايران قطعا يكي از آن دلايل نيست.
با اين اوصاف ما چه ميكنيم؟ رابرت دريفاس هفتهي گذشته در نشريهيNation چنين گزارش داد كه فرستادهي ويژه در امور ايران، دنيس راس خواهان انداختن قلادهاي تنگ بر گردن معضل ايران و آمريكا و دادن يك ضرب الاجل كوتاه به ايران است، رويكردي كه پيشرفت واقعي در ديپلماسي را نامحتملتر ميسازد و روشن است اگر ديپلماسي عمل نكند، صداهايي كه به استفاده از فشار فرا ميخوانند بلندتر به گوش خواهند رسيد.
نميدانم كه آيا اين همان چيزيست كه دنيس راس به آنها توصيه كرده يا نه (هر چند با برخي از مواضع گذشتهي او سازگار است) اما جان ترابين در دانشگاه MIT به تازگي راه حل متفاوتي براي بازسازي روابط پيچيدهي ايران و آمريكا عرضه كرده كه بسيار در خور توجه است. به جاي رويكرد بيش محتاطانه و فزايندهي چماق و هويج در قبال تهران، او به تلاشي وافر براي دگرگون كردن روابط فرا ميخواند؛ بسيار شبيه به تغييري كه نيكسون در روابط با چين پديد آورد و تغييري كه ريگان و گورباچف در روابط آمريكا و شوروي پديد آوردند. (مثال تاريخي ديگر ميتواند سفر سال 1977 انورسادات به اورشليم باشد) اگر چه اين سوابق تا حدودي با وضعيتي كه اكنون آمريكا با آن روبروست تفاوت دارد، ترابين دلايل استواري عليه شيوهي افزون طلبانه و به منظور اتخاذ يك استراتژي برجستهتر اقامه ميكند؛ او مي نويسد :
«دگرگون كردن رابطه به اين معني است كه اقدامات بسيار معني دار و موثري صورت گيرد تا نيروهاي بنيادگرايي كه در اين مدت راه پيشرفت را سد كرده و مسئله ساز شدهاند تغيير كنند به طور طبيعي انتظار ميرود كه چنين اقداماتي از هر دو طرف ديده شود و در نهايت بايد چنين باشد ، اما در آغار در سالي كه پيش رو داريم رويكرد جديد ميتواند اتخاذ شود و به مرحلهي عمل درآيد. ريسكهاي چنين رفتاري بسيار پايين است چون ايران نميتواند هيچ آسيب جدياي به ايالات متحده وارد كند، منافع آن، اگر محتملا ايران در اين مسيرها را همراهي كند، چشمگير است: ارتقاي امنيت منطقه كه شامل عراق ، افغانستان و اسرائيل ميشود، يك شريك جديد براي ايالات متحده در قسمتي حياتي تعيين كننده از جهان ، توسعهي تجاري و پيشرفت (بيشتر غيرمستقيم) در روابط آمريكا و مسلمانان در سراسر جهان».
به طور خلاصه در مورد ايران اينگونه فكر كنيد كه رهبراني حداقل به آن درجه از عقل رهبران آمريكا دارد كه منافع و حساسيتهاي تاريخي خاص خود را دارند ( دقيقا مثل آمريكا) و داراي بعضي منافع مشترك با واشنگتن است همانطور كه در بعضي موارد مهم منافعش با واشنگتن متعارض ميگردد و نيز شما را به خدا فراموش نكنيد كه آمريكا يك ابرقدرت جهاني است و آنقدر اعتماد به نفس دارد كه بتواند پيشنهادهاي برجستهاي براي تغيير رابطه رو كند بدون اينكه سركيسه شود يا اينكه خود يا متحدانش را در معرض ريسك قرار دهد.
منیع : فارین پالسی/ سایت الف/23.4.2009
نویسنده : استفان والت/استاد روابط بین الملل هاروارد
لینک به زبان اصلی : Iran contrary
No comments:
Post a Comment