Friday, August 29, 2008

حوزه سیاسی- تاریخی محمد رضا شاه به روایت دکتر عباس میلانی

حوزه سیاسی- تاریخی محمد رضا شاه به روایت دکتر عباس میلانی
Print This Page
حوزه سیاسی- تاریخی محمد رضا شاه به روایت دکتر عباس میلانی

بازخوانی دوران شاه و کنکاش در چند و چون تفکر حاکم بر دستگاه پهلوی، کلید حل معماهای بی شماری است که بدون وارد شدن به جزئیات آن، نمی توان پاسخی درخور یافت. رازهای نهفته در دوران شاه که در واقع دوران مبارزه مردم ایران با استبداد تعبیر می شود، آنقدر گسترده و درهم تنیده است که در یک مصاحبه هرچند تفصیلی نمی توان به آنها پاسخ گفت.
اما کوشش من بر این بود تا در فرصتی که برای گفتگو با دکتر عباس میلانی استاد علوم سیاسی "دانشگاه استنفورد" و مدیر مرکز مطالعات ایرانی این دانشگاه یافته ام، یکی دو محور مهم را به بحث بگذارم تا نتیجه ای درخور یابم.
دکتر میلانی در حالی که با حوصله و دقت به پرسش های من پاسخ می دهد، آرزو می کند دو - سه ماهی وقت برای تکمیل کتاب اش تحت عنوان "شاه" پیدا کند. کتابی که محصول هفت سال تحقیق و تفحص اش است. او در خصوص علل تاخیر در انتشار کتاب اش می گوید: "ویرایش و نهایی کردن کتاب ’نام آوران ایرانی‘ که امشب زیر چاپ رفت، وقت زیادی برد. لذا نتوانستم کتاب شاه را تکمیل کنم. ۷٠٠ صفحه از کتاب شاه را به انگلیسی تمام کرده ام، و اگر دو- سه ماهی فرصت پیدا کنم این کتاب را به اتمام می رسانم و منتشر می کنم."
کتاب شاه نوشته عباس میلانی، به دو زبان انگلیسی و فارسی منتشر خواهد شد. میلانی می کوشد این کتاب قبل از سال نو میلادی (١٢ دی ماه سال جاری خورشیدی) انتشار یابد.
س: ابعاد زندگی و شخصیت شاه و ۳۷ سال حکومت اش برایران از چنان گستردگی ای برخوردار است که اگر بخواهیم به تمام جوانب آن بپردازیم، باید احتمالا تمام ۷٠٠ صفحه ای را که تاکنون در این خصوص نوشته اید مرور کنیم. لذا من از این فرصت، برای طرح یکی و دو محور کلی استفاده می کنم.
برای من بعنوان جوانی که تنها روزهای آخرحکومت شاه و در واقع روزهای نزدیک به پیروزی انقلاب را به یاد دارم، شاه همان تعریفی را دارد که جمهوری اسلامی در مدرسه و صدا وسیما به من معرفی کرده است. هرچند در طول چند سال اخیر با مطالعه دقیق تر تاریخ معاصر ایران و رشد فکری ام، چهره دقیق تری از شاه یافته ام. ولی در عین حال هنوز فکر می کنم مهمترین پرسش برای من و هم سن هایم این باشد که عمده ترین تفاوت شاه، با شخصیتی که جمهوری اسلامی به جامعه جوان کشور معرفی کرده و می کند چیست؟
ج: شاه ۳۷ سال بر ایران حکومت کرد. در طول این سال ها قدرت و اقتدار وی نوسان های زیادی داشت. بنابراین کردار و رفتار شاه در دوران مختلف بسیار متفاوت بود. مهمترین گرفتاری که در تاریخ نگاری مربوط به شاه وجود دارد، این است که تمام دوران او را به یک قلم نوشته اند. در حالی که ما با یک شاه روبرو نیستیم. ما با چند شاه مواجهه ایم. جنبه هایی از شاه ثابت است. اما در معرفی او نه بعنوان یک کاراکتر، بلکه بعنوان یک پدیده سیاسی، باید گونه های مختلفی از شاه را به تصویر کشید. (بنابراین) تصورم این است که هم طرفداران شاه و هم مخالفینش، دچار افراط و خطا شده اند. به این معنا که مخالفین و منتقدین وی بسیاری از امتیازهای او را نادیده می گیرند، و طرفداران نیز به همین منوال به بسیاری از نقاط ضعف او توجه ندارند.
اما من بعنوان کسی که در دوران شاه زندگی کرده ام، سال ها در مورد آن دوران مطالعه کرده ام، زندگی هویدا را نوشته ام، و الان هفت سال است که روی زندگی شاه کار کرده ام، به این نتیجه رسیده ام که هرچه بیشتر در مورد شاه کار می کنم، بیشتر متوجه پیچیدگی شخصیت اش می شوم. او دارای شخصیتی یک بعدی نیست. (بلکه) شخصیت اش پیچیده و متکثرالاضلاع است. ضعف های انسانی اش با ضعف های سیاسی اش متضاد است. یعنی اینکه برخی ویژگی های سیاسی شاه، نتیجه نقطه ضعف شخصیتی او است.
س: می توانید مثالی ارائه کنید؟
ج: مثلا شاه ادعای دیکتاتوری داشت، و تظاهر به قلدری می کرد. ولی در واقع انسان ضعیفی بود و هرگاه اوضاع خطیر می شد، گرایش اولیه شاه گریز از صحنه بود. (کمااینکه) هرچند در دروان وی عده ای اعدام شدند، ولی حتی در دورانی که ادعای قلدری می کرد، گرایش اش به سمت خشونت نبود.
عشق و نفرت با شخصیت او عجین بود. وقتی کتاب های شاه را که دیگران برایش نوشته اند -مثل همه پادشاهان که دیگران کتاب هایشان را می نویسند- می خوانیم، لحن کتاب در جزئیات شخصی اش شگفت آور است. می بینیم احساس او نسبت به پدرش چقدر پیچیده است. (مثلا) هیچگاه حاضر نیست بپذیرد که تغییراتی که پدرش داده، مهم بوده است. (بلکه) همیشه می کوشد بگوید تغییراتی که خودش آورده، بیشتر بوده است. توصیفی که از قد و ابهت پدر می کند، نشان می دهد چقدر مقهور پدر بوده است. در مورد ارتباط با زنان هم، شخصیتی پیچیده دارد. (زیرا) در عین حال که شرایط رشد و شکوفایی زنان را فراهم کرد، امکان تحصیل آنها را افزایش داد، حق رای آنها را به رسمیت شناخت و در واقع زنان در دوران او دستاوردهایی مهم داشتند، ولی هیچگاه رابطه شخصی شاه با زنان خوب نبوده است. در جاهای مختلف گفته است، که زنان نسبت به مردان ضعف طبیعی دارند.
س: شاید حمایت اش از حقوق زنان، متاثر از برجسته شدن موضوع حقوق بشر در غرب بالاخص در امریکا و تحت فشارهای جان اف کندی رئیس جمهور وقت امریکا بوده است؟
ج: برای من یکی از نکات بسیار آموزنده این بود که خیلی چیزهایی که ما بعنوان اپوزسیون به جامعه تحمیل می کردیم و به آن باور داشتیم، دقیق و یا درست نبود. مثلا می گفتیم شاه از غرب تبعیت کامل دارد. ولی وقتی وارد جزئیات ابعاد شخصیتی شاه می شوی، شواهد بسیاری دلالت دارد که اینگونه نبوده است. به کرات می گفتیم که اصلاحات ارضی به دستور غرب صورت گرفته است و مورخین در این موضوع اتفاق نظر دارند. درحالی که این صورت بندی صحیح نیست. شاه خودش تصمیم به اصلاحات ارضی داشت.

ما با یک شاه روبرو نیستیم. ما با چند شاه مواجهه ایم. جنبه هایی از شاه ثابت است. اما در معرفی او نه بعنوان یک کاراکتر، بلکه بعنوان یک پدیده سیاسی، باید گونه های مختلفی از شاه را به تصویر کشید (کمااینکه) وقتی به ١۵ جلد سخنرانی های وی که درباره تحول اندیشه اش بود رجوع می کنید، از اولین سخنرانی ها، مساله ضرورت اصلاحات ارضی به چشم می خورد. این بدان معنی نیست، که امریکا برای اصلاحات ارضی به شاه فشار نیاورد. بلکه بدان معناست، که شاه شخصا هم به این موضوع تمایل داشته است.
(همچنین) درست است که مساله برابری زنان در فضای بین المللی آن دوران برجسته بوده است، ولی اینکه شاه تلاش داشت تا زنان وارد عرصه اجتماع شوند، باور شخصی اش بود. ولی به هرحال شاه فرزند دوران پدرسالار در ایران بود، مطالعه کافی نکرده بود، پدرش بی سواد و خودش هم موفق به دریافت دیپلم اش نشده بود. مطالعات دوران حکومت اش هم، به خواندن گزارش ها محدود بوده است. بنابراین تمایل به ارتقاء زنان بیش از آنکه متاثر از فضای جامعه جهانی یا استنتاج نظری باشد، متأثر از خواست این دو پادشاه بوده است.
س: یکی از مهمترین نکاتی که به نظرم امروزه نیاز به گشودن آن داریم، نوع مواجهه شاه با اپوزیسیون است. مشی شاه در برخورد با اپوزیسیون و میزان خشونتی که به کار می گرفت، به چه میزان بوده است؟
اگر اشتباه نکنم آقای باقی هم در گزارشی که چند سال پیش منتشر کرد، مدعی شده بود که کل کشته شده های دوران انقلاب حدود ۳ هزار و اندی بیشتر نبوده است. به نظر شما مهمترین عامل این موضوع چیست؟
ج: نوع برخورد شاه در استفاده از خشونت، هم به دلایل سیاسی و هم شخصی، بسیار متفاوت با رژیم بعدی است که در ایران شکل گرفت. به این معنا که شاه ادعای قلدری داشت، ولی اغلب توان به کارگیری خشونت را نداشت. حتی آنجا که دستور اعدام می داد، ظاهرا این کار برایش مشکل بود. حال آنکه رژیم جمهوری اسلامی با ایمان و بی اعتنا به افکار عمومی، دستور قتل می دهد و ابایی هم ندارد.
شاه ذهن اش متوجه افکار عمومی غرب بود. اگر احساس می کرد تصمیم اش باعث خشمگین شدن حامیانش در غرب می شود، از آن صرفنظر می کرد. شاه خیلی بیشتر از این می توانست اعمال خشونت کند. این به آن معنا نیست که خشونت نکرد، خشونت کرد ولی حجم خشونت اش در قیاس با رژیم بعدی زیاد نیست.
س: این مربوط به چه سالی است؟ اگر مراد سال ۵۷ است، به اعتقاد من شاید دیگر توان اعمال خشونت نداشت. اگر به سخنرانی ای که ظاهرا قبلا از ترک ایران انجام می دهد توجه کنیم که می گوید صدای انقلاب تان را شنیدم، دیگر توانی برای تشدید کردن خشونت نداشته است.
ج: آن موقع دیگر خیلی دیر شده بود. منظورم هفت ماه قبل از آن تاریخ است. مثلا حدود هفت ماه قبل از بهمن ۵۷، ساواک لیستی پنج هزار نفره برای شاه تهیه کرده و مدعی بود اگر این پنج هزار نفر را دستگیر نکند و جلوی تظاهرات ها و خراب کاری ها را نگیرد، کار به زودی از دست در می رود. ولی شاه تنها با بازداشت ٤٠٠ نفر آنها موافقت می کند، و حتی خیلی زود دستور آزادی آنها نیز صادر می شود. و یا وقتی افسران ارتش پیشنهاد دادند که با خشونت قدرت را در اختیار بگیرند، شاه موافقت نکرد.
حرف شما درست است. شاید آن موقع اگر خشونت هم می کرد، باید می رفت. این از آن گمان هایی است که جوابی برایش ندارم. ولی برخی اسناد نشان می دهد، که در آن دوران امریکا و انگلیس هم به هیچ عنوان با اعمال خشونت موافق نبودند.
@
من فکر کنم رقمی که می گویید درست نیست. آقای باقی رقمی حدود ١٤٠٠ نفر را مورد تایید قرار داده بود. حال این ارقام را، با رژیم جمهوری اسلامی مقایسه کنید. در این رژیم تنها در طول یک هفته، ٤٠٠٠ نفر در زندان ها به قتل می رسند. (بنابراین) نوع خشونت در این دو رژیم تفاوت فاحش دارد. (کمااینکه) در طول دوران شاه تنها ٩ نفر هستند که به ادعای تصمیم به فرار، در دوران زندان کشته می شوند. براساس اطلاعات موجود، تازه دو نفرشان واقعا قصد فرار داشتند.
(البته) من حتی با یک مورد اعدام هم مخالف ام، و هیچ کس نباید در زندان کشته شود. ولی این مهم است که در کل دوران شاه ٩ نفر بعد از آنکه دادگاه حکم حبس شان را صادر کرده بود، در زندان کشته شده اند. ولی در رژیم جمهوری اسلامی تنها در یک هفته، ٤٠٠٠ نفر کشته می شوند. مساله توجه به غرب هم از ضعف شاه بود، و هم به این دلیل بود که غرب را دیده بود و انسان قرن بیستمی بود. لذا شخصا نمی خواست به عنوان اهل خشونت شناخته شود.
س: فکر نمی کنید که پرهیز از خشونت توسط شاه، به علت عدم توازن قدرت وی با اپوزسیون بوده است؟ به این معنا که شاه از طرف اپوزسیون احساس خطر نمی کرده، که حس کند نیازمند توسل به خشونت است. و درست در شرایطی متوجه قدرت اپوزسیون می شود، که دیگر خیلی دیر شده بود و توسل به خشونت کار را بر شاه سخت تر می کرد؟
ج: ببینید او درجایی اعمال خشونت می کرد، که اپوزسیون دست به اسلحه می برد. حتی در ماجرای سیاهکل هم، زمانی به خشونت متوسل شد که اپوزسیون در آنجا دست به اسلحه برد. حتی یک مورد نمی توان پیدا کرد که شاه کسی را صرفا به جرم اینکه روزنامه مجاهد توزیع کرده، کشته باشند. در آن دوران مشخص بود، که جرم این کار ۳ تا ۵ سال زندان است.
بنابراین این رژیم با رژیم (آیت الله) خمینی که معتقد بود من مجری امر خداوندام و هرکس با من می جنگد مفسد فی الارض است و باید کشته شود و اگر من اشتباه کردم به بهشت می رود، خیلی متفاوت است. نگاه کنید به نوع شکنجه و تعداد شکنجه گران در آن رژیم، در دوران شاه ۲ یا ۳ شکنجه گر به این کار شهرت داشتند. حسینی بود یا ساقی در زندان قزل حصار.
س: اتفاقا یکی از نکاتی که جمهوری اسلامی خیلی علیه شاه استفاده می کند، حجم شکنجه در زمان وی است. حتی برای این کار موزه عبرت را راه اندازی کرده است. به نظر شما چه مقدار از آن با واقعیت تطابق ندارد؟
ج: شکنجه در ابعادی که در رژیم جمهوری اسلامی اعمال می شود، در آن رژیم وجود نداشته است. این دو رژیم را در میزان شکنجه نمی توان با هم مقایسه کرد. اگر سوال این است که آیا کسی در آن دوران زیر شکنجه کشته شد؟ بدون شک بله! آیا کسی تا حد مرگ شکنجه می شد؟ بدون شک!
ولی نکته این است که تعداد این افراد چند نفر بوده اند؟ جرم شان چه بود؟ تعداد این افراد به نسبت جمهوری اسلامی کم بود. آن هم مواردی بود که رژیم بر این گمان بود، که با شکنجه می تواند به اطلاعات ارزشمندی دست پیدا کند. این شکنجه ها به دوران پس از کودتای ٢٨ مرداد و بعد از ماجرای سیاهکل، برمی گردد.
علت هم این است که از این دوران به بعد گروه ها و سازمان های مسلحی وارد صحنه شدند، که ساواک فکر می کرد با این نوع شکنجه ها می تواند (در مورد آنها) اطلاعات بدست بیاورد. حال آنکه پرونده رژیم جمهوری اسلامی در زمینه شکنجه چنان است، که دیگر نمی تواند کسی را متهم کند.
س: آیا در طول دوران شاه کسی را می توان پیدا کرد که همچون احمد باطبی بدون سابقه کار سیاسی و تنها به اتهام بلند کردن یک پیراهن خونی در ماجرای حمله به کوی دانشگاه تهران، تا این حد شکنجه شده باشد؟
ج: چنین کسی را نمی توان پیدا کرد. تنها احمد باطبی نبود، که اینگونه و بدون دلیل سال ها شکنجه شد. نویسنده پرتوانی به اسم شهرنوش پارسی پور را به همراه مادراش می گیرند و پنچ سال در زندان شکنجه می کنند، چون روزنامه های برادرش را در ماشین اش پیدا می کنند. به نظر من وجود حتی یک زندانی سیاسی هم اضافی است. من با زندانی شدن سیاسیون و با شکنجه تحت هر عنوان، مخالف ام. ولی ابدا نمی توان رژیم شاه را با رژیم (آیت الله) خمینی مقایسه کرد. براهنی می گوید شکنجه شده، ولی چند مدت در زندان بوده؟ پارسی پور را پنج سال شکنجه می دهند، بعد می فهمند بدون دلیل وی را گرفته اند و آزادش می کنند.
قیاس این دو رژیم در ابعاد خشونت، قیاس مع الفارق است. (زیرا) جمهوری اسلامی یک رژیم شبه توتالیتر است، اما پهلوی یک رژیم اوتوریته بود. در رژیم های شبه توتالیتر، دشمنان بالقوه را هم می کشند. ولی در رژیم های اوتریته تا زمانی که اپوزسیون به حوزه حریم قدرت وارد نشود، کاری با آن ندارند. در این رژیم اگر کار سیاسی را کنار بگذاری، دیگر در امان هستی.
ولی در رژیم شبه توتالیتر، رژیم می خواهد از شما انسان دیگری بسازد و همین سبب می شود که ابعاد خشونت گسترش می یابد. در زندان می خواهد از زندانی کس دیگری بسازد. در رمانی که منسوب به هوشنگ گلشیری است، جوانی را که به علت ضعف به توابین پیوسته، مجبور می کنند تا با تیرخلاص دوست اش را بکشد. این کار را فقط هیتلر و استالین کردند.
س: چه زمانی رژیم متوسل به اعدام می شد؟
ج: تنها جرم کسانی که دست به اسلحه می بردند اعدام بود، و تنها استثناء اش تیرباران افسران توده ای بود. به خاطر اینکه در ارتش بودند. معمولا اگر فرد مسلح نبود، کمتر اتفاق می افتاد که به اعدام محکوم شود.
س: مهمترین خطایی که شاه در مواجهه با اپوزسیون داشت، چه بود؟
ج: مهمترین خطای شاه، در چند و چون برخورد با اپوزسیون نبود. مهمترین خطای استراتژیک (راهبردی) شاه در شناخت دوست و دشمن بود، که منجر به سرنگونی اش شد. این خطای شاه به علت شرایط جنگ سرد و همسایگی با روسیه قابل درک است. شاه گمان می کرد بزرگترین دشمن اش کمونیست ها، و مهمترین متحد اش مذهبیون هستند. حتی اگر فکر می کرد برخی از روحانیون مخالف اش هستند، ولی باور داشت که اسلام متحد اوست.
لذا در برخورد با اپوزسیون، بیشترین فشارش متوجه گروه های غیرمذهبی بود. (کمااینکه) می بینیم که تنها مذهبیون توانستند کادر سازی کنند، تشکیلات درست کنند، مدرسه داشته باشند، و هیات داشته باشند. دقیقا این خشونت سیاسی که علیه نیروهای جبهه ملی و نیروهای سوسیال دموکرات به رهبری خلیل ملکی کرد و به آنها اجازه نداد که فعالیت کنند، سبب شد که وقتی کار رژیمش به بحران رسید هیچ نیرویی وجود نداشت که بتواند کمک اش کند. خیلی شگفت آور است که شاه تا لحظه مرگ هم، براین خطا اصرار داشت. حال آنکه هیچ گروهی به اندازه مذهبیون علیه اش کار نکرده بودند.
(کمااینکه) شواهد نشان می دهد که دوبار شاه مورد سؤ قصد قرار می گیرد، و هر دوبار کار مذهبیون بوده است. ولی رژیم هر دوبار آن را به چپ ها بست. چند نخست وزیر به دست مذهبی ها ترور می شود، وسیعترین تظاهرات ها علیه شاه توسط مذهبیون تدارک دیده می شود، ولی باز شاه غیرمذهبی ها را دشمن خود می داند.
حتی بعد از انقلاب در کتاب "پاسخ به تاریخ" می گوید کمونیست ها، مذهبیون را اداره می کنند. او حاضر نبود بپذیرد، که مذهبیون نوکر کمونیست ها نیستند. این فکر نادرست در روح اش رفته بود.
س: همین سوال را به گونه یی دیگر می خواهم مطرح کنم. مهمترین اشتباه اپوزسیون در مواجه با شاه چه بود؟
ج: بسته به این است که منظورتان از اپوزسیون، چه گروه هایی است.
س: تمام گروه هایی که به هر شکل علیه شاه فعالیت می کردند.
ج: چون هرکدام خواستگاه متفاوت داشتند، نوع اشتباهشان هم متفاوت بود. حامیان (آیت الله) خمینی کمترین اشتباه را داشتند، چون هدف شان مشخص بود.

شاه ادعای دیکتاتوری داشت، و تظاهر به قلدری می کرد. ولی در واقع انسان ضعیفی بود و هرگاه اوضاع خطیر می شد، گرایش اولیه شاه گریز از صحنه بود ولی بطور کلی می توان گفت مهمترین اشتباه اپوزسیون مستقل ایران این بود، که شناخت و ارزیابی دقیقی از شاه نداشتند. فکر می کردند شاه ١٩۷٠ (١٣٤٩) همان شاه ١٩٤۲ (١۳۲١( است، که باید برای بسیاری از کارها از سفارت آمریکا اجازه بگیرد. در حالیکه شاه در سال ١٩۷٠ (١٣٤٩) خیلی تغییر کرده بود، و تازه اصلاحات را شروع کرده بود.
در این شرایط اپوزسیون می توانست از اقدامات مثبت شاه حمایت کند، و یا نوع حمله را تغییر دهد. اما اپوزسیون به خصوص بعد از کودتای ۲۸ مرداد با شاه قهر کرده بود، و حاضر به آشتی هم نبود. شاه در این شرایط با فشار آمریکا به سمت جبهه ملی ایران آمد، ولی جبهه ملی نپذیرفت. آنها می توانستند با استقبال از پیشنهاد شاه، درست زمانی که او در ضعف بود و آمریکا وی را تحت فشار گذاشته بود، یک ترکیبی از نیروهای دمکرات را برسر کار بیاورند. اما آنها یک فرصت تاریخی را از دست دادند، و به نظرم این یکی از مهمترین اشتباهات آنها بود.
اشتباه دیگر اپوزسیون این بود، که شناخت دقیقی از آیت الله خمینی نداشتند. یک سری شعارهای ضد امپریالیستی و ضد استبدادی که (آیت الله) خمینی می داد، آنها را فریب داده بود. در حالی که اگر شناخت آنها از وی دقیق بود و نوشته های او را دقیق خوانده بودند، می توانستند بفهمند که حتی نوع مخالفتش با امپریالیسم، با مخالفت نیروهای دمکرات متفاوت است.
س: ولی وقتی در پاریس از (آیت الله) خمینی می پرسند که شما کتاب ولایت فقیه را ده سال پیش نوشته اید، آیا آن ملاک حکومت شماست یا اینکه الان می گویید؟ (آیت الله) خمینی نقل به مضمون می گوید آنچه در آن کتاب نوشته ام، نظر فقهی من است. ولی آنچه عمل خواهم کرد، چیزی است که الان می گویم.
ج: اگر اپوزسیون کار خود را خوب انجام داده بود و ارزیابی دقیقی از (آیت الله) خمینی داشت، می فهمیدند که درست است که وی ضد امپریالیست است، ولی نوع نگاه او به امپریالیسم بسیار متفاوت از نوع نگاهی است که اپوزسیون دارد.
باید بگویم فقط اپوزسیون ایران نبود، که فریب خورد. بلکه آدمی مثل میشل فوکو هم فریب خورد. باید سعی کنیم بفهمیم چرا اپوزسیون این فریب را خورد. نقدی که (آیت الله) خمینی به جامعه سرمایه داری و تجدد دارد، از نوع نقد واپسگرا بود. یعنی می خواست به دوران قبل از تجدد برگردد. این با نقد روشنفکران و کسانی که از موضع دمکرات غرب را نقد می کنند، متفاوت بود.
البته (آیت الله) خمینی خوب تشابه میان نقداش با نقد دموکرات ها را می دانست، و از آن بهره می جست. اپوزسیون یا این را نمی دانست، یا فکر می کرد از (آیت الله) خمینی باهوش تر است. ولی اینگونه نبود.
شاه هم این اشتباه را مرتکب شد. (آیت الله) خمینی از همه نیروها استفاده کرد، و هدفی را دنبال کرد که چهل سال پیش گفته بود. شاه هم متوجه نبود. اگر شاه به جای ممنوع کردن نوشته جات (آیت الله) خمینی آنها را جزء واجبات کتاب های درسی می کرد، هیچ وقت این اتفاق رخ نمی داد. به هرحال ادامه رژیم شاه ممکن نبود. ولی بحث این است که باید در یک فضای آزاد بحث می شد که آیا حکومتی که (آیت الله) خمینی تشکیل خواهد داد، به نفع ایران است یا خیر؟ ولی اینگونه نشد و هرچه فشارها و محدودیت های علیه آیت الله خمینی افزایش یافت، محبوبیت اش نیز فزونی یافت.
س: به نظر شما آیا انقلاب اسلامی در سالی قبل از ۵۷ هم امکان وقوع داشت؟ اگر جواب مثبت است، شاه چگونه بر آن چیره شد؟
ج: نه، به نظرم این احتمال وجود نداشت. من در کتاب شاه از مفهوم "طوفان کامل" که متعلق به هواشناسی است، استفاده کرده ام. درهواشناسی مفهومی است که من نخست آن را در یک فیلم دیدم، و آن مفهوم طوفان کامل است. این پدیده به ندرت امکان وقوع دارد. یعنی باید تمام مسایل جویی به گونه ای پیش برود، که منجر به چنین طوفانی شود. به نظرم انقلاب ۵۷ هم پدیده ای است، که در هیچ شرایطی از دوران شاه امکان وقوع نداشت. به تعبیر دیگر باید تمام این اتفاقات رخ می داد، اپوزسیون غیر مذهبی تمام این اشتباهات را می کرد، شاه تمام این اشتباهات را مرتکب می شد، امریکا تمام این ندانم کاری ها را تکرار می کرد، انگلیس همین نقش را بازی می کرد، و (آیت الله) خمینی هم همین کار را می کرد، تا این انقلاب رخ دهد. وگرنه غیر قابل تصور است، که انقلاب در شرایط دیگری رخ دهد.
س: فکر می کنید این انقلاب قابل جلوگیری بود؟
ج: حتما قابل جلوگیری بود، هرچند ایران حتما باید تغییر می کرد. (زیرا) طبقه متوسط در ایران سال ١٩۷۵ (١٣۵٤)، طبقه متوسط دوران ناصر الدین شاه نبود، که شاه می خواست به همان شیوه با مردم ایران برخورد کند. (بنابراین) واضح بود، که تغییر الزامی است. ولی آیا باید انقلاب می شد و یک حکومت مذهبی سر کار می آمد؟ خیر.
اگر در سال ۵۷ و در روزهایی که شاه هنوز قدرت داشت علی امینی را به نخست وزیری منصوب می کرد، امینی می توانست موج مخالفت ها را آرام کند و می توانست انقلاب را محتمل کند.
در دو، سه مقطع شاه تصمیم عجیب و غریب می گیرد. در سال ١٩۷٣ (١٣۵۲) شروع به اظهار نگرانی می کند، که گذار به بعد از خودش چگونه باید رخ دهد. نظر شاه این بود که ولیعهد به هر دلیل نخواهد و یا نتواند به راحتی حکومت کند. لذا باید ترتیبی اتخاذ شود، که نهادهای دوران گذار مهیا باشند.
@
او با مهدی سمیعی مذاکره می کند، که یک حزب واقعی دمکرات تشکیل دهد. این مذاکرات چند ماه طول می کشد. سمیعی آدمی نبود که بخواهد مترسک شاه باشد، و داشت روی این پیشنهاد شاه کار می کرد. واضح بود که اگر این پیشنهاد به سرانجام می رسید، یک حزب واقعی شکل می گرفت.
ولی بطور ناگهانی بهای نفت دوبرابر شد و شاه بجای اینکه به واسطه این حزب سیستم را باز کند، آن را از طریق حزب رستاخیز به سیستمی شبه فاشیستی تبدیل کرد. رستاخیر به هزار و یک دلیل موج انقلاب را تشدید کرد. حزبی مصنوعی بود، تک حزبی ایجاد شده که از بیخ و بن غیر قانونی بود، حزب رستاخیر جوانان را انداخته بود به جان بازار، و بازار را ناراضی کرد.
س: چرا در آن دوران بازار تا به این اندازه مخالف شاه بود. آیا این مخالفت بیشتر به وجهه مذهبی بازار بر می گردد، یا علت پنهان دیگری وجود داشت؟
ج: مسایل مذهبی به گمانم ثانویه بود. شما اگر به آن دوران برگردید، می بینید دلیل مخالفت بازار با شاه روشن است. وقتی من بچه بودم، مرکز ثقل اقتصاد ایران بازار بود. اما وقتی در سال ١٩۷۵ (١٣۵٤) به ایران برگشتم، مرکز ثقل اقتصاد ایران از بازار به خیابان های بالای شهر تهران با سرمایه داری صنعتی و مدیران نقل مکان کرده بود. جایی که موج سرمایه داری جهانی، سبب شده بود که قدرت از بازار به طبقه تکنوکرات منتقل شود. (به همین سبب) هر روز بخشی از قدرت بازار محدود می شد.
س: این در نتیجه اصلاحات اقتصادی شاه بود؟
ج: در نتیجه سرمایه داری جهانی شده ای بود، که شاه آن را دنبال می کرد. در این شرایط برخی از بازاری ها سریعا متوجه این تغییرات شدند، و به آن پیوستند. اما آنها که متوجه نشدند، از غافله عقب ماندند. برای نمونه سادات تهرانی که دو سال قبل از آن دوران یک دکه مقابل یک حجره در بازار تهران داشت، استارلایت را راه انداخته بود. شاه هم امتیاز را به استارلایت، و نه به بازا، می داد.
سرمایه گذاری در جاده ها (هم) توسط شرکت های شکل گرفته در خیابان های بالای تهران انجام می شد، و آنها جا را برای سرمایه دارهای سنتی تنگ کرده بودند.
در تمام طول تاریخ، مساله اصلی بازاری ها اقتصادی بوده است. بعد از اقتصاد، مسایل فرهنگی و مذهبی هم دخیل بوده اند. سنت نفوذ جبهه ملی در بازار مثل شمشیری هم، علاوه می شد. ولی به گمانم مسایل مذهبی به هیچ عنوان عامل تعیین کننده مخالفت با شاه نبود.
(البته) شاه می دانست بازار چه نفوذی در سیاست دارد. همین سبب می شد که به سمت نیروهای تکنوکرات برود. در واقع در ایران، تحولی در حال شکل گیری بود. در سطح بین المللی، بعد از سال ١٩۵٠ (١۳۲٩) دوره روی کارآمدن تکنوکرات هاست. (این مسئله) برای شاه این یک فایده اضافی هم داشت، که تکنوکرات ها هیچ کدام وی را دردوران ضعف ندیده بودند. روی کار آمدن آنها، با به حاشیه رفتن نیروهای سابقه دار و قوی همچون انتظام مساوی بود. آنچه باقی می ماند نیروهای ضعیفی همچون علم است، که حاضر اند غلام خانه زاد بشوند. یعنی فقط تکنو کرات های درجه یک، غیر سیاسی باقی می ماندند.
جمهوری اسلامی هم از سوی دیگر، در دو مرحله کوشید تکنوکرات ها را برکنار و نیروهای ایدئولوگ را جایگزین کند. یکی در اول انقلاب توسط (آیت الله) خمینی، و مرحله دوم با احمدی نژاد. به نظر من این تلاش ها گره بر باد زدن است.
س: یکی از مسایلی که تاریخ معاصر ایران خیلی با آن دست به گریبان بوده، موضوع تجدد و سنت می باشد. هم شاه و هم پدرش بدون آنکه به زیرساخت های تجدد در ایران توجه داشته باشند، خود را بانی ایران نوین می دانند و معتقدند تمام برنامه هایشان برای آوردن تجدد در ایران بوده است. در ایران کاملا سنتی و توسعه نیافته آن دوران، شاه چگونه می خواست مروج تجدد باشد؟
ج: هم شاه و هم پدرش، منادی یک روایت خاص از تجدد بودند. آنها تجدد فرهنگی، اقتصادی و تا حدی هنری را، بدون تجدد سیاسی می خواستند و این امکان پذیر نبود. فرض آنها این بود که می شود تجدد را تکه تکه کرد، و تکه های مطلوب را برگزید و تکه های نامطلوب را بر نتافت. این یک فرض نادرست بود. چون تجدد به هم پیوسته است.
در این بین یک تفاوت آشکار هم بین پدر و پسر وجود دارد. رضا خان تجدد را از راه تضعیف مذهب، و محمد رضا شاه آن را در تقویت مذهب دنبال می کرد. بطوریکه اگر به آمار مساجد و تکایا در دوران آغاز و پایان رضا شاه و دوران آغاز و پایان محمد رضا شاه نگاه کنیم، تفاوت شگفت آوری مشاهده می شود.
گرفتاری شاه این بود که می خواست تجدد را نیم بند بپذیرد، که از قضا هرچه تجدد اقتصادی فزونی می گرفت، ضرورت تجدد سیاسی هم شدت می گرفت. تجدد اقتصادی است که طبقه متوسط را افزایش می دهد، زنان را وارد عرصه اجتماعی می کند، و فارغ التحصیلان دانشگاه ها را افزایش می دهد. (بنابراین) در این شرایط، ضرورت تجدد سیاسی هم افزایش می یابد.
ایران زمان رضا خان که تعداد فارغ التحصیلانش محدود و جامعه بی سواد است، با ایران زمان محمد رضا شاه خیلی متفاوت است.
بعلاوه گرفتاری شاه این بود که بعد از 28 مرداد، مشروعیت خود را در میان روشنفکران و عقیده سازان جامعه یکسره از دست داد. بنابراین کسانی که باید برای استقرار و رواج تجدد در ایران کمک می کردند، علیه او کار می کردند.

هم شاه و هم پدرش، منادی یک روایت خاص از تجدد بودند. آنها تجدد فرهنگی، اقتصادی و تا حدی هنری را، بدون تجدد سیاسی می خواستند و این امکان پذیر نبود
همچنین بخشی از استبداد سیاسی شاه، نتیجه نپذیرفتن وجه سیاسی تجدد بود. به معنای دیگر شاه هیچگاه نکوشید تا دلایل مشروعیت حکومت خود را بیان کند. صد ها کتاب در زمینه ارایه دستاوردهای اقتصادی شاه منتشر شد، دو جین زندگینامه وی را منتشر کردند، ولی در این دوران یک کتاب نوشته نشد که چرا سلطنت در ایران مشروع است. از وحدت شاه و مردم صحبت می شد، ولی آیا در عصر جدید سلطنت حکومت مشروع ماست؟ هیچگاه پاسخی به این سوال داده نمی شد. او فکر می کرد اگر تجدد فرهنگی و اقتصادی بیاید، تجدد سیاسی لازم نخواهد بود. ولی اینگونه نشد.
نه تنها شاه اقدامی در توجیه نظری سلطنت نکرد، بلکه ٣٠ سال بعد از انقلاب هم، هنوز سلطنت طلب ها این کار را نکرده اند. اگر تجدد سیاسی نباشد و نتوانید جامعه را برای مشروعیت خود متقاعد کنید، عرصه را برای منتقدان باز کرده اید.
(در) جمهوری اسلامی ده ها کتاب نوشته اند، که چرا ولایت فقیه مشروع است. ولی در دوران شاه این کار نشد. آنها نه تنها فکر نمی کردند که این کار ضرورت دارد، بلکه شاه مدام از تمدن بزرگ و توسعه کشور در حد آمریکا و ایتالیا و. صحبت می کرد. همین توقعات مردم را بالا برده بود. بنابراین وقتی تلاشی برای توجیه قدرت نمی شود و انتظارات هم بالا می رود، گسستی ترمیم نشدنی بین مردم و حکومت رخ می دهد و اپوزسیون هم به خوبی از این نارضایتی استفاده می کند.
(بنابراین) شگفت آور است که شاه با این همه قدرت و ثروت حتی نمی کوشید یک کتاب درباره نسبت سلطنت و تجدد بنویسد، و توجیه کند که سلطنت مشروع است و مردم آن را به رسمیت بشناسند. شاه می گفت طبیعی است که مردم ایران سلطنت را بپذیرند، و می گفت در خون ایرانی هاست که سلطنت را بپذیرند. ولی بعد معلوم شد، که اینگونه نبود.
شاه تلاش کرد بعد از پایان یافتن حکومت زاهدی، خودش حکومت را دردست بگیرد. او می دانست که زاهدی تیمسار قدرتمندی است، که حاضر نخواهد بود نظرات شخصی شاه را دنبال کند. زاهدی همچون مصدق معتقد بود که شاه باید سلطنت کند نه حکومت، ولی این خوشایند شاه نبود. او تصمیم اش را گرفته بود، که حکومت کند.
وقتی شروع به این کار کرد، به دقت اسناد می شود گفت که بین سال های ١٩۵۷ تا ١٩٦٠ (١٣٣٦ الی ١۳۳٩) هم سفارت آمریکا، هم سفارت انگلیس و هم برخی شخصیت های ایرانی، به شاه می گفتند تو اگر تمام قدرت را در دست بگیری و تمام امتیازات را به خودت بدهی، مفهوم سلطنت با مفهوم رژیم یکی خواهد شد. و وقتی ضرورت تغییر رژیم جدی شود، دیگر تغییر رژیم بدون تغییر سلطنت ممکن نخواهد بود.
آنها توصیه می کردند که بگذار نخست وزیر مستقل و با مسولیت خودش کار کند، تا اگر شرایط بحرانی شد با تغییر نخست وزیر و کابینه بتوانی مشکل را حل کنی. ولی شاه می گفت که شما ایران را نمی فهمید، تاریخ ایران را نمی فهمید. او می گفت در ایران هیچگاه تحولی رخ نداده، مگر زمانی که یک شاه قدرتمند در مصدر قدرت بوده است.
س: بعنوان آخرین سوال می خواهم شاه را تیتر وار معرفی کنید. ویژگی ها و شاخصه های شاه چیست؟
ج: بطور خلاصه و تیتروار باید بگویم:
١- شاه بودن را، دوست نداشت. در عین حال معتقد بود که یک رسالت الهی دارد، به خرافات باور داشت.
٢- مذهبی بود.
٣- از فشار و بحران گریزان بود.
٤- خیر ایران را می خواست، ولی درعین حال فکر می کرد تنها خودش خیر ایران را می فهمد.
۵- رفتاراش در موضع قدرت با رفتارش در زمان ضعف، تفاوت شگفت آوری داشت.
٦- ایران را مدرن می خواست، ولی به یک اصل مهم تجدد یعنی تجدد سیاسی باور نداشت.
۷- در بین سالهای ١٩٦۵ تا ١٩۷۵ (١٣٤٤ الی ١٣۵٤) که در اوج قدرت بود، با استقلال فراوان عمل می کرد. ولی وقتی در موضع ضعف قرار گرفت، دیگر کوچک ترین نشانه ای از استقلال باقی نماند و بدون اجازه امریکا و انگلیس کاری نمی کرد.
۸- آدمی بسیار تنها بود. در جایی گفته بود تنها دوست ام سگ ام است، و درجایی دیگر گفته بود پادشاه نمی تواند دوست داشته باشد.
٩- مضطرب، افسرده و بد خواب بود. بطوری که در تمام عمر، دنبال قرص خواب می گشت.
١٠- بد خوراک بود. خیلی مواقع دنبال غذایی بود که نفخ نیاورد.
١١- دایم در فکر این بود، که مبادا مریض شود.
١٢- جمع اضداد بود.
و باز تاکید می کنم، که خیر ایران را می خواست. او مرا یاد" اتلو" می اندازد. هم به خاطر اینکه فردوست دیاگوی او بود. هم به خاطر اینکه در آن صحنه آخر قبل از اینکه اتلو خود را بکشد، می گوید وقتی که تاریخ مرا می نویسید، بگویید که من خیلی دوست داشتم، ولی دوست داشتن را بلد نبودم. شاه دوست داشتن ایران را بلد نبود، ولی ایران را دوست داشت.
محمد تهوری خبرنگار و نویسنده مستقل از همکاران نشریه واشنگتن پریزم است

No comments: