Saturday, January 1, 2011

- لطفا در انتخابات بعدی با خودتان خودکار نبرید



لطفا در انتخابات بعدی با خودتان خودکار نبرید

توسط


لطفا  در انتخابات بعدی با خودتان خودکار نبرید
فرارسیدن سال نوی میلادی را خدمت هم‌وطنان عزیز مسیحی و ایرانیان مقیم خارج از کشور تبریک می گویم. امیدوارم سال جدید، سالی پر بار و سرشار از شادی برای همه‌ی ما باشد.
ببینید بچه ها! اتفاقی نیفتاده است که. خونسردی خودتان را حفظ کنید و به آن چه می گویم درست گوش بدهید. اگر بد بود، کار خودتان را بکنید؛ اگر خوب بود، در انتخابات مجلس سال 1390 و انتخابات ریاست جمهوری سال 1392 شرکت کنید.
من خیلی روی انتخابات سال گذشته فکر کردم و از این فکر کردن نتایج جالبی گرفتم که با شما در میان می گذارم. فقط بالاغیرتاً عصبانی نشوید و حرف بد بر زبان نیاورید.
یکی از نتایجی که من در مورد دهمین دوره ی انتخابات ریاست جمهوری گرفتم این بود که مشکل برنده نشدن ما سبزها، خودکارهای‌مان بود. شاید از این حرف من تعجب کنید ولی بیایید با خودمان صادق باشیم. به قول ننه علی (مادر علی بی غم، در فیلم گنج قارون) هیچ چیز بِه از راستی نیست. ما که آن طوری هیئتی به حوزه های رای گیری هجوم بردیم و یکی یک خودکار بیک هم دست‌مان گرفتیم -که مبادا آرای مان با جوهر چینی محو شود- باعث تحریک طرف مقابل شدیم. بیچاره ها، آن جمعیت عظیم خودکار به دست را که دیدند ترسیدند و مجبور شدند انتخابات را مهندسی کنند (این را من نمی گویم؛ شهید زنده ی ما آقای محتشمی می گوید). این ها هم همه مربوط به انتخابات دوره ی حاضر بود و در هیچ یک از انتخابات دوره های قبلی تقلبی صورت نگرفته بود. من که اصلا یادم نمی آید کسی در وصف انتخابات حکومت اسلامی از کلمه ی تقلب یا مهندسی استفاده کرده باشد.
من حتی انتخابات دوره ی اول مجلس شورای اسلامی را به یاد دارم. در یکی از شهرستان ها داشتم به منزل یکی از اقوام می رفتم که بند کفش ام دَمِ دَرِ حوزه ی رای گیری باز شد. خم شدم آن را ببندم حالا نمی دانم به خاطر سبیل استالینی یا اُوِرکُتِ امریکایی ام، برادران عزیز کمیته‌چیِ آن زمان –که تومنی هفت صنار با بسیجی های امروزی از نظر شیوه ی مبارزه با ضد انقلاب و برخورد با مردم فرق داشتند و یاد و خاطره شان گرامی باد- با دو سه دستگاه جیپ کنار من ترمز زدند و با مقداری خشونت –که در همه جای دنیا از جمله انگلستان و امریکا و فرانسه دیده می شود- مرا هُل دادند توی یکی از ماشین ها (و این هم تماماً تقصیر خودم بود چرا که زبان ام دراز بود و داد و فریاد راه انداخته بودم که با من چه کار دارید و مرا کجا می برید) و بردند ساختمان فرمانداری انداختند توی اتاقکی که اصلا سلول نبود چون اوایل بهار آزادی بود و دیو تازه بیرون رفته بود و فرشته تازه در آمده بود و مگر در چنین شرایطی به چنان جای مقدسی می شد گفت سلول؟
بعد یکی آمد مرا بُرد پیش رئیس و او هم چون مستضعف بود و مستضعف هم با مستکبر فرق داشت به من گفت "هوی، [...] ِ[...] ِ فلان فلان شده، جلوی حوزه ی رای گیری چه [.ُ..] می خوردی؟" که تا آمدم جواب بدهم یک عده آمدند تو و یک عده رفتند بیرون و من آن وسط از یاد رفتم. اشخاص بدون توجه به حضور من با هم گفت و گو می کردند و من در آن جا چیزهایی شنیدم که به نظرم رسید عده ای می خواهند –زبان ام لال- تقلب کنند ولی به شیطان درون ام نهیب زدم "مرتیکه، مزخرف نگو؛ این بچه مسلمان ها انقلاب نکرده اند که تقلب کنند" (آن زمان اصطلاح مهندسی هنوز ساخته نشده بود، چون کسانی که بعدها اصطلاح مهندسی را ساختند در آن زمان مصدر کار بودند و فرصت لغت سازی و این جور سوسول بازی ها را نداشتند).
خلاصه این ها را گفتم که بگویم ما در دوران طلائی حضرت امام اصلا مهندسی انتخابات و تقلب و این جور حرف های دشمن شاد کن نداشتیم و این دفعه هم آقایان چون ما لشکر خودکار به دستِ شاد و شنگول را دیدند ترسیدند مملکت امام زمان به دست مشتی رقاص خیابانی بیفتد و انتخابات را مهندسی کردند.
پس اصلا اتفاقی نیفتاده است و جای نگرانی نیست و ما غلط بکنیم که بخواهیم انتخابات مجلس سال 90 و انتخابات ریاست جمهوری سال 92 را تحریم کنیم چرا که یک دفعه در سال 84 این غلط را کردیم که هنوز که هنوز است جواب گوی مخالفان تحریم هستیم.
خب. می فرمایید حالا چه باید کرد؟ عرض می کنم خدمت تان، شما فکر کنید که در فردای انتخابات 88، اصلا در راهپیمایی اعتراضی چند میلیون نفری شرکت نکرده اید. بر روی پشت بام پایگاه بسیج کسی را در حال تیراندازی به طرف مردم ندیده اید. آن کله ها و بدن های خونین را در فیلم دیده اید، اشتباهی فکر کرده اید جلوی چشم شما بوده است. ندا بر زمین نیفتاده و از دماغ و دهن اش خون بیرون نزده است. سهراب در زیر شکنجه جان به جان آفرین تسلیم نکرده است. جنازه روح الامینی که در اثر مننژیت درگذشته سالم سالم بوده و فک و دهان و صورت اش با مشت و لگد له و لورده نشده است.
این ها را همین طوری تصور کنید و برسید به این که هیچ کس به شما خس و خاشاک نگفته. هیچ کس گروهی از دولت‌مردان پیشین را دستگیر و در دادگاه به صورت دسته جمعی محاکمه نکرده. کسی از کسی با تهدید زن و بچه ی او اعتراف نگرفته و این ها را همین طوری تصور کنید و بیایید جلو...
این تصورات را که خوب در ذهن تان جا انداختید می رسیم به چه باید کردها. من توصیه می کنم، هر روز سایت جرس را باز کنید و مطالب تئوریسین های جنبش سبز را خوب بخوانید و آن ها را از بَر کنید. از "ب" بسم الله تا "ت" تمّت این مقالات، چیز برای فهمیدن و آگاه شدن دارد. خودتان را یک جور سرباز حس کنید که می خواهید تویِ شکمِ حیوانی قایم شوید و به داخلِ قلعه ی دشمن نفوذ کنید.
اصلا مهم نیست که بدانید چرا کسانی که توی شکم آن حیوان نگون بخت جمع شده اند این قدر توی سر و کله ی هم می زنند؛ مهم این است که وقتی دشمن گول خورد و دَرِ قلعه را باز کرد همه ی آن کسان از توی شکم حیوان می ریزند بیرون و قلعه را فتح می کنند و ما پیروز می شویم. این حیوان، همان انتخابات است (انگار مثال ام کمی چرند از آب در آمد که به بزرگی خودتان می بخشید).
عزیزان من! ببینید آقای خاتمی چه می گوید همان را عمل کنید. باور کنید صلاح همه ی ما در آن است. من که هر وقت این مرد را می بینم و حرف هایش را می شنوم کیف می کنم. باور کنید خدای استراتژی و تاکتیک است. آن پیچش زیبا به طرف توالت سازمان ملل، زرنگی این آدم را در برخورد با معضلات به شما نشان می دهد. من که گوش به فرمان او هستم. بگوید شرکت کن، می کنم. بگوید نکن، نمی کنم. کافی ست بگوید بپر، من فقط می پرسم از کدام پنجره. حالا طبقه ی اول باشد یا دهم برایم فرقی نمی کند. این مرد کارش حکمت دارد. شرط گذاشتن اش حکمت دارد. اخم و لبخندش حکمت دارد.
خب. این ها را که گفتم بد بود؟ نه جان من بد بود؟ یادتان بیاید آن روزهای شاد پایکوبی در میادین شهر را. این بار هم دستمال رنگی به سر و کله مان می بندیم و می ریزیم توی خیابان ها برای حکومت اسلامی رای مشروعیت جمع می کنیم. چه قدر کیف داشت آن روزها. آن مناظره ها را یادتان بیاید. آن "بگم بگم" ها. آن "من یک انقلابی هستم و آهای مردم! این ها آمده اند شما را فریب بدهند". واقعاً چه روزهایی بود. من تا یک بار دیگر به خاطر انتخابات به خیابان ها نریزم هیجان ام فروکش نمی کند. شما هم اگر حرف های مرا منطقی دیدید، لطفا در انتخابات مجلس و بعد از آن انتخابات ریاست جمهوری شرکت کنید. به هر چه آقای خاتمی گل و تئوریسین های نازک اندیش جنبش سبز گفتند عمل بکنید.
آری. بیایید با دست خودمان خودمان را خوشبخت کنیم. مبادا حرف تحریمی ها روی تان اثر بگذارد. آن روزهای سرشار از رقص و پایکوبی را به یاد بیاورید. آن مناظره ها را به یاد بیاورید. حیف نیست با تحریم، همه ی این ها را از دست بدهیم. خانه نشین شویم و غر بزنیم؟ حیف نیست با تحریم، زمینه را برای انتخاب احمدی‌نژادیون آماده کنیم و دستی دستی خودمان را توی هچل بیندازیم (هر چند احمدی‌نژادیون، تحریم هم نکنیم، انتخاب می شوند، ولی خب رای بدهیم انتخاب بشوند بهتر از این است که رای ندهیم انتخاب بشوند. دلیل اش را من نمی دانم ولی حتما آقای خاتمی می داند).
ممنون که به حرف های من گوش دادید. یادتان باشد من فقط برای شما و برای خیر و صلاح تان می نویسم. آفرین بچه های خوب. فقط خواهش می کنم روز انتخابات خودکار با خودتان نبرید و حریف را تحریک نکنید. مرسی.
ارسال به Post on Facebook Twitter Balatarin

برای ادامه مطلب به این لینک کلیک کنیدhttp://abyes.blogspot.com*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه ما نیستشما هم چيزی بنويسيد- هر چي دلتان مي خواهد بنويسيد. اينجا مربوط به شماست- اگر نظر خصوصی‌ای دارید لطف کنید و از طریق ای‌میل مطرح کنید، ممنون

2 comments:

fadayemam said...

سلام امیدوارم که بالاخره مسئولین و روسای مملکتمون به عقل رسیده باشند و دست از بازی کردن با نیروی اتمی‌ کشیده باشند. این ژاپنیها که انقدر وارد بودند بدبخت شدند حالا چه برسد به ما که کارشناسانمون یه سری روسی هستند که مثل چینیها و ژاپنیها به خدا ایمان ندارند حالا چطور میشه دلشون به حال ما بسوزه.این همه نفت داریم این همه سد داریم اما تا مردم را به پودر تبدیل نکنند ول کن نیستند. من فدای ولایت فقیه و رهبرم نه این دولتیها.

zedeeslamehaghighi said...

سلام شوهر خواهرم که بسیجی‌ هست میگفت بهشان گفتند که اگر اتفاقی‌ مثل ژاپن برای نیروگاه بوشهر یا نتنز بیفتد باید قرص‌های یود و پتاسیم بخورند متاسفانه داروخانه‌های این شهرها خبر دادند که دولت تمامی‌ این قرصها را برای پاسداران و بسیجیها خریداری کرده. به عبارت دیگر مردم باید بروند بمیرند. همیشه میگفتند بسیج یعنی ملت اگر ملت بسیج واقعی‌ هستند چرا دارو فقط برای پاسدارها هست و نه برای مردم. شوهر خواهرم این سوال را می‌کند ولی‌ جرات نکرد خودش بنویسد.