نوشتم که آمادگی آقای خامنهای در تقبّلِ چنین هزینهیِ گزافی در حمایت از یک مهرهِ سیاسی چون آقای احمدینژاد در بیست و سوم خرداد و پیش از آن در طیِ چهار سالِ گذشته تنها زمانی قابلِ فهم است که او هدفی بس بزرگ و ارزشمند در پیشِ چشم داشته باشد. هدفِ بزرگی که بتواند توجیهگرِ این هزینهیِ گزاف باشد، چنان که من میفهمم، نمیتواند چیزی باشد جز زدودنِ هرگونه شائبه و شبههای بر قدرتِ «مطلق» آقای خامنهای و حذفِ تمامیِ وزنههایِ سیاسیِ رقیب از صحنه؛ یعنی همان انقلابیونِ نسلِ اول و غیرسرسپرده به ولیِ امرِ زمان. تنها در این چارچوب است که میتوان منظور آقای خامنهای را فهمید.
آقای محمودِ احمدینژاد که آقای مجتبیِ خامنهای او را کشف کرد و بالا کشید، و نامهیِ چهار سال پیشِ آقای کروبی به آقای علی خامنهای این راز را آشکار کرد، وسیلهای است برایِ سید علی حسینی خامنهای تا با حذفِ ذوبنشدگان در ولایتِ خود، قدرتِ واقعی و اقتدارِ خیالیِ خود را «مطلق» کند.
او میخواهد محرومیتِ اصلاحطلبانِ حکومتی نظیرِ آقایان خاتمی، کروبی و هوادارانِ آنها از قدرتِ سیاسی و اجتماعی را دائمی کرده و با مسدود کردنِ راهِ بازگشتِ آنها از طریقِ انتخابات، فتنهیِ آنها را خاموش کند. برایِ او آقای موسویِ نخست وزیرِ آقایِ خمینی هم که وفادار به اصولِ انقلاب است و ادعایِ اصلاحطلبی و تجدیدنظرطلبی هم ندارد، قابلِ پذیرش نیست چرا که موسوی یادآورِ فضایِ دورانِ حیاتِ «امام» است، و سرسپرده به آرمانِ آقای خمینیِ درگذشته و نه سرسپردهیِ ولیِ امرِ زمان که آقای خامنهای باشد. وجودِ دیگر اعتدالیون جمهوریِ اسلامی همچون آقای رفسنجانی که وزنهای در برابرِ قدرتِ مطلق آقای خامنهای هستند، نیز برایِ او قابلِ تحمل نیست، چرا که آنان تحدیدی هستند برای اطلاقِ قدرت او. محافظهکاران معتدلی چون آقای ناطقِ نوری نیز که خدایگانیِ آقای خامنهای را نمیپذیرند و ذوبِ در ولایتِ او نیستند و نیمه استقلالی برایِ خود دارند نیز خوشایندِ آقا نیست.
این احمدینژاد است که مطلوبِ آقا است. آقای احمدینژاد در زمانِ آقایِ خمینی حداکثر فرماندارِ یک شهرستانِ کوچک در آذربایجان بوده است. تحتِ ولایتِ امام خامنهای است که احمدینژاد مدارجِ قدرت را طی کرد و به شهرداریِ تهران و ریاست جمهوریِ ایران رسید. بنابراین در نظرِ او آقای خامنهای بزرگتر و مهمتر از آقای خمینی است، و این ویژگیای است در آقای احمدینژاد که سید علی حسینی خامنهای را بسیار خوش میآید.
البته گر چه آقای احمدینژاد بیش از آن که ذوبِ در ولایتِ خامنهای باشد، ذوب در ولایتِ معنویِ آقای مصباحِ یزدی است، و چهار سالِ پیش، پس از کسبِ رأی اعتمادِ مجلس به دولتاَش، پیش از آن که به حضورِ آقای خامنهای در تهران مشرّف شود، وزرایش را همراهِ خود به محضر رهبرِ معنویِ خود در قم بُرد، اما آقای مصباح هم با همهیِ جبروتاَش و استقلالِ فکریاَش و به رغمِ اختلافی که پیشتر در مبانیِ فکری با آقای خامنهای داشته، اِبایی نداشته است که به عنوانِ یک مجتهد پیشِ پایِ آقای خامنهای بیفتد و بر پایِ یک مجتهدِ دیگر بوسه زند؛ دقت کنید که این ماجرای پابوسیِ آقای مصباح هیچ گاه تکذیب نشد. و این آقای مصباح یزدی که آقای خامنهای او را «مطهریِ ثانی» لقب میدهد، همانی است که با حکمِ ارتدادی که برای حبیبالله آشوری به خاطرِ نظراتِ منتشره در کتابِ «توحید» آشوری صادر کرد، دستانِ لاجوری را بر او گشاده کرد، و جانِ او را ستاند. و طنزِ تلخِ ماجرا در این است که دوستیِ خامنهای با آشوری به این علت مکدّر شده بود که میگفت «مطالب کتاب توحید از من است که این آقا به نام خودش چاپ کردهاست.»
هدفم از این سخنان این است که نشان دهم که دعوایِ کنونی دعوایِ نظریهها نیست، منازعهیِ قدرت است. در زمانِ حیاتِ آقایِ خمینی، نه خامنهای و نه مصباحِ یزدی هیچ یک به ولایت «مطلقه» فقیه اعتقاد نداشتند، سهل است که منتقدِ آن هم بودند. اما علتِ این نقد در آن دوران آن بود که اقتدار و ولایتِ مطلقهیِ آقایِ خمینی عرصه را بر دیگر روحانیونِ از جمله آنها تنگ میکرد. اما آقای خامنهای پس از آنکه با معاضدتِ آقای رفسنجانی به رهبری رسید، دیگر نه تنها منتقدِ ولایتِ «مطلقه» نبود، که آن نظریه را فراتر از آنچه آقایِ خمینی صورتبندی کرده بود، به اجرا درآورد. آقای مصباحِ یزدی هم نام «امام خمینی» را بر مؤسسهیِ پژوهشیِ خود نهاد، و نظریهپردازِ ولایتِ «مطلقه» فقیه شد. سخن این است که این قدرت است که صاحبانِ اندیشههایِ متعارضِ پیشین را با هم متحد کرده است، و این اشتراکِ منافعِ آنها در قدرت است که آنها را در عرصهیِ فکری نیز به هم نزدیک ساخته است.
بیست سالِ پیش، احتمالاً تصورِ آقای رفسنجانی آن بوده است که آقای خامنهای همچون دوران ریاست جمهوریاَش که بر دولتِ خود و نخست وزیرِ خود هم اقتداری نداشت، بدونِ کاریزمایِ آقایِ خمینی، در دورانِ رهبریاَش نیز همان آدمِ خجول و تشریفاتی باقی خواهد ماند، و در واقعِ امر آقای رفسنجانی در مقامِ رئیسِ جمهورِ بعدی که با بازنگریِ قانونِ اساسی قدرتِ رئیسِ جمهور و نخست وزیر را یکجا دارا خواهد بود، قدرتِ اولِ مملکت خواهد شد.
آنچنان که مهدیِ خلجی میگوید، آقای خامنهای به علتِ فاقد بودنِ کاریزمایی که آقایِ خمینی از آن بهرهمند بود، با زیرکی «رهبری» را به «نهادِ رهبری» تبدیل کرد، و این گونه قدرتِ سیاسیِ خود را گستراند. پس از مرگِ مراجعِ بزرگِ قم، آقای خامنهای یک شبه با رانتِ قدرتِ سیاسی به مرجعیتِ مذهبی هم دست یافت.
اینک در هشتمین دهه از عمرِ آقای خامنهای، بیست سال از رهبریِ او میگذرد، سالهاست که ریش او به تمامی سفید شده است. او اینک خود را شایسته میبیند که همچون آقایِ خمینی رهبری با اقتدارِ سیاسی و معنویِ «مطلق» باشد. برایِ او لفظِ «مطلقه» برایِ «ولایتِ فقیه» در قانونِ اساسی کافی نیست، او میخواهد قدرتاَش در عمل بی هیچ شائبه و شبههای «مطلق» باشد. آقایان رفسنجانی، خاتمی، موسوی، کروبی و همهیِ آنهایی که زمانِ آقایِ خمینی را درک کرده اند و همهیِ دیگر ذوبنشدگان در ولایتِ او عیشِ ولایتِ «مطلقه»یِ او را منقّص میکنند و حلاوتِ آن را در کاماَش زایل میسازند.
با این مقدمات اکنون میخواهم آنچه را که از 22 خرداد تا به امروز چه گذشت، مرور کنم.
با هدفِ زدودنِ همه گونه شائبه و شبههای از قدرتِ «مطلق» رهبری، در 22 خرداد تقلّبِ از پیش برنامهریزیشده و سازمانیافتهای به اجرا در آمد. در صبحِ شنبه 23 خرداد آقای محمودِ احمدینژاد با 5/24 میلیون رأی پیروزِ انتخابات معرفی شد. رهبر در بعد از ظهرِ شنبه 23 خرداد، نتیجهیِ انتخابات را تأیید کرد. عصرِ یکشنبه 24 خرداد آقای احمدینژاد جشنِ پیروزیاَش را با حضورِ چند دههزار نفر برگزار کرد، و همچون دورهیِ تبلیغات، آقای رفسنجانی را غیرمستقیم تهدید کرد. آقایان موسوی و کروبی در برابرِ تقلّبِ موردِ تأییدِ رهبر ایستادند. عصرِ دوشنبه 25 خرداد، به رغمِ عدمِ صدورِ مجوزِ راهپیمایی، سه میلیون از سکنهیِ تهران در اعتراض به نتایجِ اعلامشده از میدان انقلاب تا آزادی را پیاده پیمودند. تظاهراتِ صلحآمیز مردم به خون کشیده شد. سیاسیونِ اصلاحطلب مخالفتِ خود را پنهان نکردند. شماری از روزنامهنگاران، فعالانِ سیاسیِ احزابِ رسمی، و انبوهِ جوانانِ معترض بازداشت شدند. آقای رفسنجانی، رئیسِ مجلسِ خبرگان رهبری، برایِ رایزنی با مراجع و روحانیون به قم رفت. موضوعِ خلعِ رهبری و موضوعِ جایگزینی رهبر با یک «شورایِ رهبری» که آقای رفسنجانی بعد از انتخاباَش به عنوانِ رأی اول خبرگان در مصاحبه با مجلهیِ «حکومتِ اسلامی»، ارگانِ دبیرخانهیِ مجلسِ خبرگان مطرح کرده بود، در افواهِ مردم و در میانِ روحانیون مطرح شد. جمعه 29 خرداد آقای خامنهای خود خطبهیِ نمازِ جمعه را خواند. در خطبهیِ دوم آنچنان که انتظار میرفت رأی چهل میلیونی را رأی به نظام خواند، و دوباره بر پیروزیِ آقای احمدینژاد صحّه گذاشت. در ضمنِ تمجیدی که از سابقهیِ آقای رفسنجانی در «نهضت» کرد، برایِ نخستین بار و علناً اعلام کرد که در اختلافاتِ میانِ آقایان رفسنجانی و احمدینژاد «نظرِ آقاىِ رئيسِ جمهور به نظرِ بنده نزديكتر است». او از بازندگانِ انتخابات خواست تا به «اردوکشیِ خیابانی» خاتمه دهند و «اگر خاتمه ندهند، مسئولیت عواقبِ آن، هرج و مرجِ آن، به عهدهیِ آنها است.» و «اگر کسانی بخواهند راه دیگری را انتخاب کنند، آن وقت من دوباره خواهم آمد، و با مردم صریحتر از این صحبت خواهم کرد.» در انتهایِ خطبهیِ دوم هم روضهای خواند و اشکی از پامنبریهایِ خود گرفت و خطابِ به حضرت بقیتالله گفت: «من جانِ ناقابلی دارم، جسمِ ناقصی دارم، اندک آبرویی هم دارم که این را هم خودِ شما به من داده اید. همهیِ اینها را کفِ دست گرفتم، در راهِ این انقلاب و در راهِ اسلام فدا خواهم کرد؛ اینها همه نثارِ شما باد.» این سخنان نشان از آن دارد که آقای خامنهای معارضهیِ کنونی را برایِ خود عرصهیِ مرگ و زندگی میداند، و از این رو قصد دارد تا آخرین نفس در میدان بماند.
«دشمنان با نيروى مجهزى آنها را محاصره كرده بودند»، «جمعيتِ زياد داشتند»، «پيغمبر اكرم بر طبق آن سياست عظيم مكتوم الهى - كه بعد براىِ همه آشكار شد - در مقابل كفارى كه آمده بودند در مقابل او، در مواردى كوتاه آمد.»
وقتی این آیه با این تفسیر را در خطبهیِ اول میشنویم، باید انتظارِ شنیدنِ چه چیزی را در خطبهیِ دوم داشته باشیم؟ رهبری که جانشینِ پیغمبر است، و در «محاصره»یِ «دشمنان» با «جمعیتِ زیاد» است بر اساسِ سیاستِ «مکتوم» که «بعد برایِ همه آشکار» میشود، قرار است در چه مواردی «کوتاه» بیاید؟
کاملاً موجّه است که در ذهنِ شنونده این انتظار شکل بگیرد، که رهبری میخواهد در برابرِ «جمعیتِ زیاد» مخالفان و معترضان به نتیجهیِ انتخابات «کوتاه» بیاید. اما در خطبهیِ دوم هیچ نشانی از چنین کوتاه آمدنی نیست.
تنها جایی که خامنهای کوتاه آمد، آنجا بود که در عین حال که مخالفتِ خود با رفسنجانی را آشکار کرد، او را و نه فرزندانِ او را از فسادِ مالی مبرّا کرد: «البته اين آقايان را كسى متهم به فساد مالى نكرده؛ الا در مورد بستگان و كسان، هر كس هر ادعائى دارد، بايستى در مجارى قانونى خودش اثبات بشود.»
این تنها کوتاه آمدنِ خامنهای بود که چرایش «بعد برایِ همه آشکار میشود.» اما چرایش آشکار است: «و مکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین.» «الله» هم مکّار است، «ولی الله» خامنهای مکّار نیست!؟ این مکرِ خامنهای است. آقای خامنهای میداند که آقای رفسنجانی برایِ خلعِ او از رهبری با مراجع و خبرگان رایزنی کرده است. برائتِ آقای رفسنجانی از فسادِ مالی توسطِ آقای خامنهای امتیازی است که خامنهای به رفسنجانی میدهد تا او را مطمئن سازد که حذفِ آقایان موسوی و کروبی و دیگر آدمهایِ نظام دامنِ او را نمیگیرد.
البته تصور میکنم که آقای رفسنجانی آن اندازه هوشمندیِ سیاسی دارد، که فریبِ این مکر را نخورد. لااقل خانم فائزه هاشمی، دخترِ کوچکِ او، در سخناناَش در برابرِ مسجدِ قبا نشان داده است که فریبِ آقای خامنهای را نخورده است.
سکوتِ آقای رفسنجانی در این مدت را من به حسابِ آن میگذارم که نتوانسته است در حالِ حاضر اکثریتی را در مجلسِ خبرگان برایِ مقابله با آقای خامنهای همراه کند. هنوز شرایطِ مملکت چنان بحرانی نشده، و چنان فشارِ اجتماعیای در سطحِ پایین شکل نگرفته است، تا اعضایِ خبرگان چنان احساس خطر کنند که آقای خامنهای را قربانی نظام جمهوریِ اسلامی کنند. در این شرایط برگزاری جلسهیِ فوقالعادهیِ مجلس خبرگان تنها منجر به ابقایِ آقای خامنهای میشود، و به قولِ آقای محسنِ سازگارا یک «غوزِ بالایِ غوز» خواهد شد. اما امکانِ خلعِ آقای خامنهای کاملاً از بین نرفته است. هنوز میتوان سناریویی را متصور شد، که سرانجاماَش خلعِ آقای خامنهای باشد.
روز دوشنبه 8 تیر ماه، شورایِ نگهبان شعبدهیِ غیب کردنِ رأی مردم در جلویِ دوربینهایِ تلویزیونی را با مهارتِ تمام اجرا کرد، و متعاقبِ آن آقای احمدِ جنتی نامهیِ تأییدِ انتخابات را برایِ صادقِ محصولی، وزیرِ کشور، فرستاد. بازیِ شورایِ نگهبان خاتمه یافت، اما هیچ یک از سه نامزدِ معترض واردِ این بازی نشدند، و اعتراضات همچنان برقرار است. میر حسینِ موسوی خواستارِ آن است که «موضوع به حکمیتی شرعی و قانونی و مستقل که مورد اتفاق نامزدها و حمایت آن دسته از حضرات آیات و مراجع عظام تقلید که حل و فصل موضوع را پیگیری نموده اند، ارجاع داده شود.»
در قم، حتی غیرسیاسیترین مراجع، آیات شبیری زنجانی و صافی گلپایگانی در خصوصِ بحرانِ انتخابات با یکدیگر محرمانه ملاقات کرده اند. آیتالله جوادیِ آملی در خطبهیِ نماز جمعه حل و فصلِ بحران را خارج از توانِ شورایِ نگهبان دانسته است. آیتالله موسوی اردبیلی برخوردِ قهرآمیز با مردم را محکوم کرده و معتقد است «به راحتی امکان آن وجود داشت که قضایا حل شده و در یک مسیر منطقی قرار گیرد.» موضعگیریهایِ آیتالله صانعی و آیتاللهالعظمی منتظری در محکومیتِ خشونتها و تسلیت به خانوادهیِ شهدا که جایِ خود دارد. آیتالله تازه مرجعیتیافتهای به نام بیاتِ زنجانی حتی فرمانبرداریِ سربازانِ وظیفه از مافوقِ خود و کتک زدنِ مردمِ معترض را حرام اعلام کرده است. حتی آیتالله حکومتیای چون مکارم شیرازی خواستار حل مسأله برایِ ضربه نخوردن بیشتر به مصلحتِ نظام شده است. آیتالله امینی امامِ جمعهیِ قم موضعِ مشابهی گرفت.
بنابراین با خاتمه یافتنِ رسیدگیِ شورایِ نگهبان، پیشبینی میکنم که مراجع به تقاضایِ موسوی پاسخ مثبت بدهند، و ابتکارِ عمل را به دست گیرند. آقایانِ مراجع با این کار حتی بخشی از اقتدارِ از دسترفتهیِ خود را تحتِ «ولایتِ مطلقهیِ فقیه» باز خواهند یافت.
واکنشِ آقای خامنهای چه خواهد بود؟ قطعاً به شدت با آن مقابله خواهد کرد، چرا که رسیدگیِ هر هیأتِ مستقلی به بحرانِ انتخابات، تقلبِ گسترده در آن را آشکار خواهد کرد، و این به نوبهیِ خود دروغگوییِ آقای خامنهای را آشکار کرده، و بهانهیِ کاملاً متقنی به دست خواهد داد برایِ خلعِ خامنهای.
آقای خامنهای فضایِ سرکوب را بر سیاسیونِ تهران حاکم کرد، اما فضایِ ارعاب را در میانِ مراجع و آیاتِ قم پدید نیاورد؛ و این خطایِ آقای خامنهای بود. در روزِ بیست و سومِ یا سیام خرداد ماه، باید کودتایِ خود را کامل میکرد و رعب و وحشت را در تهران و همزمان در قم حکمفرما مینمود، تا جریانی علیه او شکل نگیرد.
هنگامی که تحلیلِ بدبینانهاَم را در بیست و چهارم خرداد در «مغالطه سبز» مینوشتم، تصورم آن بود که آقای خامنهایِ در همان هفته کودتایش را کامل خواهد کرد، و «فاشیسمِ اسلامی» سرنوشتِ ما خواهد شد. باید شاکر بود که خطایِ محاسباتیِ آقای خامنهای، تا کنون او را از تکمیلِ این پروژه باز داشته است.
البته، شاید هنوز برایِ کودتایی نظامی دیر نشده باشد، ولی با ابتکارِ عملِ مراجع قطعاً آخرین فرصتِ کودتاچیان از دست خواهد رفت. با همهیِ این اوصاف قضاوت من این است که در وضعیتِ موجود، کودتایِ نظامی در صورتِ وقوع نیز امکان موفقیتاَش را به احتمالِ زیاد از دست داده است.
به قولِ آقای محسن کدیور خامنهای با حرکتاَش خود را کیش و مات کرده است.
1 comment:
. آیتالله منتظری پدر انقلاب مقدّس اسلامی فرمودند:
استقلال یعنی زیر یوغ خارجی نباشیم و آزادی یعنی مردم در اظهار عقیده و بیان آزاد باشند. نه اینکه به محض ابراز نظر مخالفی، کار به زندان و حبس
چقدر ناراحت کننده است که اشخاصیکه سیسال پیش فریاد میزدند استقلال،آزادی، جمهوری اسلامی همان اشخاصیهستند که استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی را از بین بردند. انشاالله خداوند به اینها میفهماند که معانی این شعارها که دوباره این روزها میشنویم چیهست. همین شعارهاییکه انقلاب عزیز اسلامی ما را سیساله پیش به دنیا آورد.
Post a Comment