Friday, April 15, 2011

"سبز" الکی، "بسیج" الکی، "اپوزیسیون" الکی! -


سبز" الکی، "بسیج" الکی، "اپوزیسیون" الکی!

۱۴ آوریل ۲۰۱۱

سنگ اندازی بسیجی ها به سبزها
وبلاگ نویس: "زارع - بسیجی سابق"
ایران از عجیب ترین کشورهای دنیاست. میگویید نه! به تظاهرات خیابانی پس از انتخابات ۸۸ توجه کنید. گروه خواهان "اصلاح" و "انقلاب" بیشتر اهالی "مرفه" تهران بودند و گروه حامی شرایط فعلی (بسیجی ها) بیشتر از اقشار متوسط و فقیر جامعه! لذا آنکه شرایط فعلی برایش خیلی خوب تمام شده (به قول بسیجی ها "آقازاده ها و مرفهان بی درد") میخواهد انقلاب کند (پس زیاد بی درد هم نیست!) و آنکه در زیر بار سو مدیریت ها و بی قانونی ها و ثروت اندوزی آقازاده ها دارد له میشود میشود سرکوبگر "اصلاح طلبان"! بعضی دوستان بدبین هم به کل ریشه تظاهرات و.. را "الکی" میدانند و میگویند ما ایرانی ها که افرادی عمیق و فلسفی نیستیم، بیشتر "سبز" ها دنبال آزادی حجاب و پارتی بودند و بیشتر بسیجی ها دنبال کتک زدن "بچه سوسولهای غرب زده" و دق و دل خالی کردن از طائفه هاشمی و آقازاده ها و عقده گشایی کمبودها و کینه ها!
راستش ما هم "سبزمان" الکی است و هم "بسیجی" مان الکی است و هم "اپوزیسیون" مان (سلطنت طلب و غیره)! مابقی عوام "بی طرف" و حزب بادمان هم که از بیخ الکی اند. فشار مشکلات روزمره را یا با مخدرات (مشروب و سیگار و تریاک و ماهواره مبتذل) و یا رفتن کنسرت ترکیه و دبی و یا سفر به شمال و کیش، یا کلاه گذاشتن سر یکدیگر و یا کتک کاری با همدیگر طی میکنند. نفرین و ناله زیاد میکنند و آخرش میگویند "انشا الله درست میشه!" مبادا که هزینه ای بپردازند و یا برنامه ای بریزند یا لحظه ای تامل و عمق نگری کنند!

"سبز" مان الکی است "سبز" شدن شعار زیبایی است ولی در مملکتی که بیابان برهوت شده است، هم از لحاظ فرهنگی و هم از لحاظ طبیعی، اول باید گل و درخت و نهال کاشت، بعد "سبز" شد. فاصله شعار تا عمل گاه قرنها طول میشکد. تحقق شعار را هم فقط میتوانیم از خودمان شروع کنیم. چه میشد اگر جنبش "سبز" ما هم مانند "سبزهای" آلمان و اروپا میرفتند دنبال درختکاری، آن هم در مناطق محروم تهران و ورامین و شهرری، بله! جلوی خانه همان بسیجی ها! و یا آنها که اهل تظاهرات نیستند و دنبال یک لقمه نان شبند. تظاهرات و شعار و انتخابات و کاندیداتوری احتیاج نبود. رهبر "سبزها" میگفت امروز تمام بچه های "سبز" شمال شهر بروند نازی آباد و راه آهن و شهرری هرکدام با یک وانت پر از نهال و درخت و یک بیل. چه میشد اگر با کمک بچه پولدارهای "سبز" صندوق قرض الحسنه "سبز" درست میشد برای فقیران جنوب شهر و یا برای "سبزهای" غیر متمول؟ چه میشد اگر حزب "سبز"ی درست میشد بدون شعار انتخاباتی و سیاسی، و پزشکان عضو این حزب "سبز" هفته ای یک روز در مناطق محروم تهران بیماران را رایگان معاینه میکردند؟
مگر "سبز" ها نمیگویند که میلیونی اند و اکثریت؟ و مگر اکثریت آنها از اقشار نسبتاً تحصیلکرده و مرفه نیستند؟ پس میتوانستند با "بسیج" واقعی (بدون احراض کرسی ریاست جمهوری یا مجلس) به رفع مشکلات اقتصادی و فرهنگی و محیطی کشور کمک کنند. آن بسیجی اگر بچه مریضش را دکتر "سبز" خوب کند و با خانواده اش هم بعد از ظهرها در پارک سرسبزی قدم بزند که "سبز" ها ساخته اند، و از صندوق قرض الحسنه "سبز" هم وام بگیرد، روحیه اش لطیف تر شده و کمتر از کوره در میرود! دفعه بعد هم قبل از زدن باتوم بر سر یک نفر فکر میکند "شاید این بچه سوسول آنقدر هم که فکر میکردم بد و بی غم نباشد. این همانست که برای من و فرزندانم پارک ساخت و درخت کاشت. مشکل ماها از جای دیگریست!" دوستان "سبز" و با روحیه لطیف، آخر در حین تظاهرات و کتک کاری که نمی شود به بسیجی "گل" داد و "عاشق" او شد! باید از قبل و در روزهای آرامش برای بسیجی گل فرستاد و گل کاشت و به او عشق و صبر آموخت و تحمل. با یک گل و دو گل هم که بهار نمیشود. میلیونها گل لازم است و ماهها باغبانی و صبر. اگر میخواهند بسیجی از آنها متنفر نباشد آنها هم باید از بسیجی متنفر نباشند. بسیجی را همانقدر از قدرت گرفتن "سبز" ترسانده اند که "سبز" را از بسیجی!
"سبز" ببشتر از شعار و کرسی مجلس و دولت و قهرمان پروری به "عمل" نیاز دارد و خودسازی. "سبز" واقعی مرحوم کیانوش آسا بود. سالها تحصیل و خودسازی کرد و در مناطق محروم کرمانشاه هم درخت کاشت، جلوی خانه اعضای سپاه پاسداران، شاید همانها که بعدها او را زدند (خبر در این لینک). "سبز" واقعی همان بود که نهادهای انقلابی ایران در سالهای اول پس از انقلاب در لبنان و برخی نقاط آفریقا کردند، جاده ساختند و مدرسه و بیمارستان. بعد آمدند "حزب" درست کردند، "حزب الله" که شدنماد "سازندگی" و فریادرس محرومین و مظلومین، و نه "حزب سیاسی". آن محرومین هم برای حزب الله جان میدادند چون میدانستند فقط شعار نبود و "حزب" بازی و "دختر بازی" و "قدرت بازی" و "باند بازی"!

"بسیجی" مان هم الکی است: اول انقلاب "بسیج" برای پیاده کردن "عدالت اجتماعی" و کمک به مردم بود و نمونه صفا و صمیمیت و فداکاری. نه موتورسکلت و ماشین میدادند و نه حقوق! و نه سفر به مشهد و سوریه و .. نه استخر اختصاصی بسیج داشتیم و نه موبایل مجانی! معنایش بیداری و تامین امنیت بود در نبود پلیس. پاس شبانه بود و خوابیدن روی زمین مسجد هنگامی که بقیه در کنار خانواده آرمیده بودند. آن زمان لات و لوتها را بسیج راه نمیدادند. ما فحشی که میدادیم و با بد اخلاقی که میکردیم، مسئول رابط ما در سپاه پاسداران تذکر میداد که راه ما راه "علی" است و پاکیزگی و جوانمردی. همیشه داستان حضرت علی و "خلخال پای زن یهودی" را یادمان میدانند که حتی زنان بی حجاب و غیر مسلمان باید در این مملکت احساس آرامش کنند. چهره رابط سپاهی (سپاه پاسداران) ما نورانی بود و بشاش و سالم! و نه دود گرفته از تریاک! نه ویلا داشت و نه "اضافه" وزن! نه دبی میرفت و نه تجارت میکرد و نه خانم بازی! بعداً هم به صورت مرموزی در مرز لبنان با اسراییل مجروح شد (نه در درگیری با شمال شهری های تهران!). او الگوی ما بود و می ارزید که ما هم برای "مملکت" و "دینی" که او الگویش بود فداکاری کنیم و وقت بگذاریم. اکثرمان هم به جبهه ها رفتیم برای دفاع از مملکت، و خیلی مان هم کشته شدند در زمان جنگ با عراق.
بسیجی ها در سرکوب تظاهرات
اما به مرور در پشت جبهه ثروت اندوزی و دورویی و "باند بازی" بی داد کرد و بسیج هم شد یک گروه سازماندهی شده برای حفظ منافع آن ثروت اندوزان، و سرکوب سیاسی این گروه و آن گروه. بعد هم بسیج حقوق بگیر شد و رسمی، و برای خوش خدمتی فرستادندش سفر مشهد و سوریه، و هدیه گرفت و کارت استخر و قرض الحسنه و سهمیه دانشگاه و .... بعد هم گفتند این "سکوت" مصلحت است، و به مرور همه چیز شد مصلحت و چشم پوشی از حقایق. همه اش شد "شعار" تا جایی که روزی که مقابل "سبز" ها ایستادیم همه اش "شعار" بود هم از آن طرف و هم از این طرف. نه "بسیج" ما "عدالت علی" و "رافت اسلامی" را پیاده کرده بود و نه "سبز" سبز بودن را! بسیج شد "حیدر حیدر" گفتن و چلوکباب هیاتی خوردن و کتک زدن بچه سوسولهای دست خالی! همان شد که حتی مسعود ده نمکی انصار حزب الله هم دادش به هوا رفت و گفت(در این ویدئو): "کسی که در کاخ شیشه ای نشسته نمیتواند شعار انقلابی بدهد... با شكم هاي برآمده نمي توان به جنگ اسرائيل و امريكا رفت. ... سبز و چپ و راست و قرمز و آبي ندارد. همه دنبال اين هستند كه در اين مملكت عدالت اجرا شود .. اگر روزي بسيج دانشجويي ما در كنار انجمن اسلامي در يك صف برابر مسئولي قرار گرفت و سوال كرد از كجا و به چه حقي از نازي آباد به فرمانيه با خانه اي چند هزار متري نقل مكان كرده اي، آن روز، روزي است كه همه مردم را در برابر مطالبات مشترك در كنار هم قرار داده ايم". علی مطهری هم دادش رفت به هوا و خیلی های دیگر ...
بسیجیان "الکی" ما نمیدانند که در هر کشور مسلمانی که مردم را برای دینداری و حجاب و ... آزاد گذاشته اند، مانند ترکیه و مالزی، اعتقادات دینی مردم ضعیفتر نشده است که هیچ، گاه قویتر هم شده است.

تلویزیونهای ماهواره ای ایرانیان
"اپوزیسیون" ما هم الکی است: "شعار" اپوزیسیون خارج از کشور اتحاد ملی است و مخالفت با انحصارگرایی و باندبازی داخل ایران، و ترویج آزادی سخن، اما گروههای اپوزیسیون نمیتواند حتی "سخن" یکدیگر را تحمل کنند. در یکی از شبکه های ماهواره ای سیاسی سلطنت طلب خارج از کشور، گوینده با شور و شوق میگفت که "آزادی" کشور ایران بیشتر از هر چیز "اتحاد ملی لازم دارد و تمرین دمکراسی." آقایی زنگ زد و گفت که به پرچم شیر و خورشید اعتقادی ندارد. گوینده برنامه با عصبانیت و فریاد گفت که "ما با شما یکی نمی خواهیم متحد شویم چون بر سر پرچم با کسی بحث نداریم!" فحش هم که مثل نقل و نبات (نمونه اش در این ویدئو) در میان برخی از رسانه های "اپوزیسیون" رایج است. در یک شبکه نیز خانمی با لباسها و سینه باز و ظاهری تحریک آمیز، با تمسخر حجاب، مشکل اصلی ایران را نقض "حقوق زنان" میدانست بدون اینکه متوجه شود که با توجه به نوع لباس خودش، در بیننده القا میکند که منظور اصلی اش از حق زنان یعنی فقط همین حق "سکسی بودن" که در ایران از خانمها گرفته شده است. شاید این خانم متوجه نبود که این سخنان فقط بسیجی ها و مذهبی ها در داخل ایران را مصصم تر و پرطرفدارتر میکند. حقوق زنان را میشود با ظاهری دیگر نیز پیگیری کرد اما آن خانم محترم "نوع لباس" پوشیدن خود را نیز نوعی مبارزه و دهان کجی به "قشریون" میداند. همه هدف ما متاسفانه شده همین دهان کجی و رو کم کنی ها. چه از سوی بسیجی چه از سوی غیر بسیجی!

متاسفانه گروههای "الکی" درگیر ما حرکاتشان بیشتر از روی "عکس العمل" و عصبانیت و کینه و نفرت از گروهی دیگر و برای رو کم کنی! است و نه از روی تفکر و مداقه و خودسازی و برنامه درازمدت و امید به تغییر مثبت و عشق به همنوع و هموطن خود. من را یاد رانندگی مان میاندازد در خیابانها و جاده ها. همه میپیچند جلوی هم مخصوصاً آنها که ماشینشان بزرگترست و قلدرترند. هدف اصلی روکم کنی و دفاع از حق تقدم خود، و زودتر رسیدن به مقصد. نتیجه اش هم میشود تصادف و مرگ و میر و و گره های کور و دیررسیدن همه مان به مقصد! یاد نگرفته ایم که همه میتوانند در خط خود و موازی هم و در راه مستقیم حرکت کنند. یکی میخواهد سریع برود و یکی آهسته. یکی میخواهد از منظره لذت ببرد و دیگری عجله دارد. چه اشکالی دارد؟ یکی ماشین (و سینه!) رو باز را دوست دارد (و خنک تر میشود و در عوض گاه ذات الریه میگیرد!) و یکی ماشین سربسته و دم کرده و داغ را (که برای زمستان خوب است اما بعداً می پزد و جوش می آورد!). هرکسی هم میخواهد باید بتواند به آهستگی خط عوض کند بدون ایجاد تصادف. کسی نباید راه دیگری را بند بیاورد و یا جلویش بپیچد. جاده هم طولانی است. میلیونها سال است که ادامه داشته است. منحصر به دو سه باند ایران هم نیست. دوستان بسیجی بیایند مناظر خارج از ایران را ببینند تازه میفهمند جاده چیست - ۶و ۱۰ یا ۱۲ بانده. همه هم راه خود را میروند - مستقیم. راننگی مان که اینطور شد دیگر مجبور نیستیم همه اش به آیینه عقب و بغل و .. نگاه کنیم. دیدگاهمان میشود مستقیم و روبرو نگر و آینده نگر. سرعتمان و امنیتمان بیشتر میشود و میتوانیم از مناظر زندگی هم بیشتر لذت ببریم تا اینکه همه هدفمان شود گرفتن حق خود و ورو کم کنی آن راننده آن یکی خط! آخرش هم یکی بزرگتر و ناشی تر و بی ترمزتر از خودمان میپیچد جلویمان و چپه میکنیم!
وبلاگ نویس: "زارع - بسیجی سابق

"سبز" الکی، "بسیج" الکی، "اپوزیسیون" الکی! - kodoom.com

No comments: