Friday, April 1, 2011

چند سالته!؟ هشت سال. چرا کار میکنی‌!؟ بابام پیره. درس میخونی!؟ نه، شناسنامه ندارم پاسخ کوبنده یک وبلاگ به ده نمکی







ده نمکی جان سلام
شنیده ام دست پخت سوّمت برای سینمای ایران را به یغما برده اند. به همین بهانه، در سالگردِ سخنِ قبلی ام با شما (۱)، دلم طالبِ سخنی دیگر شده است.
عزیز دلم! بی تاب نباش، حق گرفتنیست، خوب می دانم مظلومیت سخت است، اما مطمئنم خدایی هم هست که آه مظلوم را از ظالم می ستاند.
این روزها که همه در ستاندنِ حقِ مظلومین، به محدودیت ها و مصلحت ها دچار شده اند. با خدای خود عهد بسته ام به حدّ توان، غمخوارِ مظلومین باشم. این عبارات هم که خطابه ات کردم، روضه هاییست که هر بار خانوادۀ مظلومی را می بینم برای تألمشان زمزمه می کنم. خانوادۀ مظلومی چون علی، که در عنفوان جوانی اش قریب یکسال و اندیست که مادرش، تازه همسرش و پدرش - که درصد جانبازیش به یقین بالاتر از میزانِ روزهایِ حضورِ امثالِ تو در جبهه هاست-  ساعت ها فاصلۀ مشهد تا تهران را طی می کنند، برای تنها دقایقی دیدار با عزیزشان. و ماه هاست سکوت پیشه کرده اند و در پیچ و خم های دادستانیِ تان به امیدِ چند روزی مرخصی آواره اند. می دانم همین چند خط برای تو کافیست تا با چماق پادسبزی منکوب کنی و متهم کنی و دست آخر هم محکوم!
آری من سبزم. سبزِ سبز. اماسبزم سبزیست که پرچمِ دلبستگی نسبت به اسلامی است که اهلِ بیتِ پیامبر(ص) آموزگارانِ آن بوده‌اند؛ اهل بیتِ خرد، اهل بیتِ محبت و اهل بیتِ نورانیت. سبزی که دشمنی و کینه توزی با بدنۀ اجتماعی هیچ بخشی از جامعه جایی در آن ندارد. نه آن سبزی که چماقِ امثال تو برای کوبیدنش مهیاست و نه آن سبزی که امثال مهاجرانی بخواهند طلایه دارش باشند.
از حاشیه بگذریم و بر متن فرود آییم زیرا که سخنم با تو از سبزی و پادسبزی نیست که به میزانِ سهمم در روزهای حبس و در میانۀ کارزار به بهانه اش دست و پا زده ام! بلکه سخن امروزم با تو از جنس دیگریست. امروز متوجه متنی شدم که اگرچه به بهانۀ تظلم خواهیِ به یغما رفتنِ دست پختت،  اما به رنگ و بوی سیاستِ منحوسِ اِفراط و تفریطِ سالهای گذشته ات نگاشته ای.
خواندم که از "شلمچه" نام بردی، راستش نمیدانم در سنّ هفده-هجده سالگی ات چقدر برای خود از جبهه ها سهم اندوخته ای که سالهاست ضمنِ تحریفِ آن با عناوینی چون "شلمچه" و "جبهه" و تمسخرِ آن با عنوانی چون "اخراجی ها" از قِبَلِ آن ها برای خود مال و منال و شهرتی اندوخته ای و اینگونه امروز به حرصِ توهمِ از دست دادن مالِ بیشتر به در و دیوار میکوبی . آهای پادشهِ استهزاء جبهه ها، بگذریم این نیز بماند!
در ادامه پیکان گفتار را به سویِ " عالیجناب ... " چرخاندی که درعجبم از امثال شما و اکبر گنجی ها که سردسته افراط بر علیه هاشمی بودید، در زمانه ای که هاشمی کوبی ثواب شده، حکایتِ این سه نقطه بازی هایتان چیست! البته حکایت هاشمی و اهل و عیال حکایتیست که به قولِ رِندی از دست و زبان که برآید کز عهده وصفش! به درآید. وصفش بماند برای روزِ حساب که  فمن یعمل مثقال ذرّة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرّة شراً یره. آهای خدایگان افراط و تفریط، بگذریم این نیز بماند!
درمیانۀ سخن، خود را نگران ِبیماریِ اقتصادِ سینمایی نشان دادی که با همین بیماری اش خوب به جنابعالی سرویس می داده و در ادامه خطاب به "مدعیان روشنفکری و اصلاح طلبی" فرمودی که " اگر دین ندارید لا اقل آزاد مرد باشید" و سخن از "مروت" و "مبارزه مردانه" آوردی. سوال اینجاست که حضرت والا! شما با کدام یک از این چهار عبارت، در آذرماه سال ۷۹ و در مصاحبه ات با ایسنای خدابیامرز!(۲) گفتی: " دشمن را - چه با خطر و چه بی‌خطر - می‌توان کشت" و در مقام دفاع از یک فاجعه ملی،  فرمودی "حال اگر وزارت اطلاعات، به اشتباه، چند نفر دشمنِ بی‌خطر را حذف کرده، دیکته‌ی نانوشته که غلط ندارد، این همه جوان در کارخانه‌های مهمات سازی، به خاطر بروز اشتباهی، به شهادت رسیدند، حالا چهار نفر دشمن بی‌خطر هم به خاطر تحلیل نادرست و یا سو مدیریت وزارت اطلاعات، حذف شدند" ؟ نیک میدانم که احوالِ قوم بنی نضیر(۳) را شنیده ای. قومی یهودی مسلک که در زمانِ حکومت پیامبر(ص) نزدیکی مدینه ساکن بودند، اما با آنکه در امنیتِ حکومت اسلامی بودند به مخالفت می پرداختند. در نهایتِ امر پس از آنکه آشکارا کمر به قتلِ پیامبر بستند حضرت رسول(ص)  جهت تأدیب، تنها اجبارشان به ترک وطن کرد و حتی قطره خونی از بینی شان جاری نساخت. مگر  پیامبر تو کسی جز پیام آور رحمت، محمد(ص) است که تئوریِ کشتنِ دشمنِ ولو بی خطر میدهی؟ آهای تئوریسین خشونت، بگذریم این نیز بماند!
و اما از ماکیاول گفتی و اردوگاه شیران و روبهان! اگر بخواهیم به تفسیرِ خودت مدعیانِ روشنفکری و عالیجنابان! را در آن زمان سردسته اردوگاه شیران بنامیم، فی المثل اگر مدعی هستید که شما روبهانِ آن دوران نبودید پس چه کسی در آن اردوگاه خیمه زده بود؟ البته به منطقی شاید پربیراه هم نگفته باشی! که آن زمان، نه در اردوگاهِ شیران بودی و نه روبهان، بلکه در اردوگاهِ حیواناتی پست تر خیمه زده بودی و از نامهای پاکی چون همت و باکری تغذیه میکردی! آهای آموزگارِ مکتب ماکیاولیسم، بگذریم این نیز بماند!
متوجه شدم مدعی شده ای که با فیلمت خواسته ای "به جای ایجاد تقابل بین مردم" ، "آنها را به همدلی" بخوانی. این دلیلی شد تا علی رغم میل باطنی بروم جهت راستی آزماییِ ادعایت و به جهت پرهیز از اتهام نابجا، یک کپی از مالِ مسروقه ات را دریافت و وارسی کنم که با رویتِ همان ۱۵ دقیقۀ ابتدایی و مشاهدۀ صحنه ای که در آن فلسفۀ وجودِ نوارهای رنگیِ انتخاباتی را ناشی از یاد آوریِ قرصِ رفع اسهالِ کاندیدایی نمایاندی،  به نیتِ خبیثانه ات از تمسخرِ حافظۀ ملتی پی بردم وحق الرؤیتِ دیدنِ همان دقایق را به صندوقچه ای نهادم تا زمانی که لوحِ فشردۀ دست پختت را روانۀ بازار نمودی، یکی تهیه کنم و به زباله دان بسپارم.
هر چند امید دارم تو هم به سبکِ مرامِ متهمینِ این روزگار که اموالشان به جهت وارسی و قضاوت، ضبط میشود و دست آخر یا به یادگار نگاهداشته میشود و یا پس از وارسی، تکه پاره هایی از آنان نصیبشان می شود، این تصرفِ عدوانیِ ۱۵ دقیقه ایِ کپیِ یکی از دست پخت هایت را به جهت وارسی و قضاوت حلال گردانی!
خاطرم هست در سخنِ سالِ پیش در همینجا بر حذرت داشتم از  به سخره گرفتنِ عمدی و سهویِ خاطرات تلخ و شیرین و هویتهای ملتی که روزگاری سخت را گذرانده اند و به تعبیری الهی تفسیر آیه " یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا یَسْخَرْ قَومٌ مِّن قَوْمٍ عَسَى أَن یَکُونُوا خَیْرًا مِّنْهُمْ"(۴) را برایت مجسم نمودم. اما چه سود که نه آن عملکردت سهوی بوده و نه اصلا چه سود از تخم در شوره افشاندن! آهای ام الخبائثِ ساخر، بگذریم این نیز بماند!
با آنکه از چشیدنِ دست پختت جز به همان ذرۀ اندک اکتفا نمودم، آن هنگام که یافتم در متن ات "حاجی گرینف های امروزی" را فریبکار خواندی، خواستم تحسینت کنم، اما وقتی دیدم در کنارش، آن استهزاهاو عباراتی چون " مظلومیتِ جانبازان" ، "تفاهم ملی" و "حوزه فرهنگ" و" القاعده و طالبان" و  عباراتی ساختۀ ذهن مسموم خود نظیر "عمله های ناتوی فرهنگیِ گماشتۀ اشراف فرهنگی" را بازیچۀ مغلطه نگاری تأملاتت نموده ای، چونانکه نخست هم گفتم به مصلحت گوشزدشدۀ بازجوی همیشه در صحنه ام! اندیشه ات را لایق تأمل هم ندانستم چه رسد به تحسین! ناگفته نماند هر چند غلط یابیِ املاییِ آن به زعم خودت " دختر بچه روزنامه نگار دوران ماضی" از متنت که آنقدر پریشانت کرد را ساده انگارانه خواندی اما خالی از لطف نیست که مضاف بر آن غلط، بدانی "لحظات" را با طا ظا مینویستند نه با صاد ضاد!(۵) آهای روزنامه نگارِ مغلطه اندیش، بگذریم، این نیز بماند!
در ادامه به" حضور موفق خودت به عنوان یک نیروی انقلاب! در سینما" اشاره کردی و دم از "رقابت سالم و جوانمردانه" زدی! سوالی دارم؟ به راستی چه کسی غیر از تو می توانست تقدساتِ انقلاب را در هم بشکند و به باد استهزا بگیرد و منکوب که نشود هیچ! مورد مرحمت هم قرار گیرد؟ به راستی در این فضایِ رقابت جوانمردانه که فرمودی! کدام جدایی نادر از سیمین هاست که سیمایی میلی به پشتوانۀ سهامی ملی، از بامدادان تا شامگاهان همچون ملغمۀ سوم جنابعالی! نسبت به خوراندن آن به ملت اهتمام ورزیده باشد؟ آهای نیروی موفق انقلاب در سینما!!! بگذریم، این نیز بماند!
سخن از "ایستادنِ هنرمندانی با گرایشات مختلف سیاسی برای یک مضمون و هدف مشترک" کنار هم به میان آوردی. حال که شما هم به ادبیات خودت دچار پز روشنفکری شده ای از شما سوالی دارم، آیا تا به حال  به نجوا و درگوشی به دخترک هنرمندی که در مراسم اکران خصوصی دست پختت(۶) در کنارت ایستاده بود و ظاهرا در فیلمت هم نقشی داشته، گفته ای که به ادبیات روزنامه نگاریِ گذشته ات لقب اینگونه تیپ هایِ ظاهری را چه مینوشتی؟ آهای دغلکارِ مصلحت طلب، بگذریم، این نیز بماند!
ده نمکی عزیز! تو که همگان را متهم به گریم و فریبکاری میکنی، چرا خود وقتی "چهره زشت ات" را در "آینه" نشانت می دهند و از گذشته ات می پرسند، خود را "پشت گریم" قایم میکنی و می گریزی؟ حال آنکه "ننگ با رنگ پاک نمیشود" . می بینی برادر این ها عین جملات و ادبیاتِ شماست که حق والانصاف بیش از دیگران لایق خودشماست. به کنایۀ گذشتگانمان، برادرم! نخست یک سوزن نثار خودت گردان، سپس یک جوال دوز به دیگران! . آهای سلطان تهمت و افترا، بگذریم، این نیز بماند!
گفتی "وجدان تنها محکمه ای است که احتیاج به قاضی ندارد" در این قسمت، به قول معروف باید به تو گفت: آفرین! که به خال زدی و جانا سخن از زبان ما می گویی! اما نکته اینجاست که چرا این سخن را بدون منبع به حضرت علی (ع) - آنهم بدون ذکر پسوند احترام - نسبت می دهی. آنچه واضح و مبرهن است، برای تکریمِ مولای ما که تنها در نهج البلاغه،  صدها خطبه و نامه و حکمت با محتواهایی بس گران تر از این سخنان، منتسب اش است، نیازی به اینگونه نسبت ها نیست. اما سوال اینجاست که چرا شما به هر بهانه ای می خواهی دست آویزی از مقدسات برای خود مهیا کنی. آهای رب النوع وجدان و صداقت!!! بگذریم این نیز بماند!
آری بگذریم برادرِ شبه بسیجی! ظاهرا اندکی طعمِ مظلومیت چشیده ای، البته مظلومیت از بابت ضرری از سود ناکرده! که به منطقی، تاوانِ تمسخریست که به گروهی نسبت دادی و سوءِ استفاده ایست که از سهامی ملی شان برای تبلیغِ دست پختت نمودی. اما بدان من و امثال من ابایی نداریم از این که  بگوییم هر که از پرده سینما تصویر گرفت و  پخش کرد غلط کرد، بیجا کرد، دستمان هم به او برسد به خرج شخصی دادگاه صالحه ای مهیا میکنیم که هم تو و هم او بتوانید هم شاکی باشید و هم متشاکی و به تخلفات دو طرف رسیدگی می کنیم. اما شما چرا ابا دارید از این که بگویید در فجایعی ملی که خودت بهتر بر منظورم واقفی-و من از نام بردنشان معذورم-   هر که نقش داشت، غلط کرد، بیجا کرد و نه به خرج شخصی که به خرج سهامی ملی که ما هم در آن سهیمیم دادگاه صالحه ای برپا کنید که هم ضارب و هم مضروب بتوانند در نقش شاکی و متشاکی ظاهر شوند و به تخلفاتشان رسیدگی گردد؟
بحثم سیاسی نیست عزیزِ برادر، و همگان را بر حذر می دارم از برداشت سیاسی و دامن زدن به اختلاف، اما ده نمکی جان! واقعیت این است که تو از سر سودت ضرر کرده ای و اینگونه آسمان را به زمین می بافی، اما لختی بیندیش به حال کسی که فیلمش را مجوز نمی دهند تا هزینه هایش روی سرش خراب شود، امثال علی سنتوری ها را خاطرت هست؟ اما بیشتر توصیه ات میکنم به اندیشیدن به حال آنانی که به کوته بینی امثالِ تو مظلومینی شده اند که این روزها از در آغوش گرفتن عزیزانشان محرومند اگرچه آنها هم به تعبیری دارند از سرِ ضرر، سود می برند.
در آخر، هم برای تو، هم برای مردمانمان و هم برای ایرانمان و هم برای اسلاممان  بهترینها را آرزو دارم و تعجیل در ظهور وعده الهی را طلب می کنم که در این روزهای غریب تنها امید زندگانیمان است.

No comments: