Friday, May 28, 2010

موسی غنی‌نژاد از کهنه‌فروشی روشنفکران می‌گوید - داستان روشنفکران و اقتصاد آزاد


موسی غنی‌نژاد از کهنه‌فروشی روشنفکران می‌گوید - داستان روشنفکران و اقتصاد آزاد

فرستادن به ایمیلچاپ

موسی غنی‌نژاد
درسی که یک لیبرال باید از موفقیت سوسیالیست‌ها بگیرد این است که شهامت آنها را برای آرمان‌گرا بودن بیاموزد. چه آن كه به زعم «فون هایك» همین جسارت است كه موجب جلب حمایت روشنفکران از سوسیالیست‌ها شده و آن چه را که زمانی، بعید به نظر می‌رسید به تجربه ممکن روزانه تبدیل کرده است.این جمله را هایك در سال 1949نوشته است اما این روزها حتی پس از وقوع بحران مالی دراقتصاد جهان، همه به كارآیی اقتصاد آزاد پی برده‌اند و نیازی نیست كه لیبرال‌ها سیاست‌‌های ‌آرمان‌گرایانه در پیش گیرند. فون هایك كه اقتصاددانی برخاسته از مكتب اتریش بود، آن روزها بیشترین وقت و انرژی را صرف مبارزه با روشنفكران می‌كرد. روشنفكرانی كه او را «دایناسور» خطاب می‌كردند و او آنها را «كهنه فروش» می‌نامید. جدال مدافعان اقتصاد آزاد با روشنفكران همچنان ادامه دارد چه آن كه به زعم هایك، آنها اقتصاد آزاد را نمی‌فهمند و به همین دلیل است كه با آن مخالفت می‌كنند.
آقای دکتربعد از اینکه ترجمه شما از مقاله «روشنفکران و سوسیالیسم» نوشته «فون‌‌هایک» را خواندم ترجیح می‌دهم بپرسم چرا او این قدر با روشنفکران سرستیز داشت؟ او روشنفکران را «مشتی سمسار وکهنه فروش» می‌نامید و نسبت به موضع‌گیری آنها در مورد سوسیالیزم به شدت انتقاد داشت. فکر می‌کنید دلیل روشنفکرستیزی‌‌ «هایک» و البته دیگر بزرگان مکتب اتریش مثل «فون میزس» چه بود؟
برای اینکه بدانیم چرا فون‌‌ هایک در بیشتر نوشته‌ها و تحلیل‌‌هایش به روشنفکران حمله می‌کند و آنها را سمسار و کهنه فروش می‌نامد، باید به زمانی بازگردیم که سوسیالیسم و لیبرالیسم دراوج رویارویی و رقابت قرار داشتند. هایک با این استدلال که روشنفکران تلاش بسیاری کردند تا کارگران را متقاعد سازند که سوسیالیسم را به عنوان برنامه خود انتخاب کنندبه نقدصریح آنها می‌پردازد و باضدیتی که با تفکر سوسیالیسم دارد، معتقد است اصطلاح روشنفکر تصویر دقیقی از طبقه مورد نظر ارایه نمی‌دهد؛ بنابراین آنها را سمساروکهنه‌ فروش می‌خواند. اما چرا میان فعالان اقتصادی واندیشمندان لیبرال ومدافع اقتصاد آزاد با اکثریت مطلق روشنفکران تضاد وستیزی تاریخی جریان دارد برمی گردد به اینکه به قول‌‌ هایک، روشنفکران به این دلیل با اقتصاد آزاد مخالفت می‌کنند چون از اقتصاد هیچ نمی‌دانند. فون میزس هم که یکی از بزرگان مکتب اتریش است، عقاید مشابهی دارد. او بااشاره به اینکه روشنفکران، مزاحم توسعه اقتصادی وپیشرفت و آزادی‌خواهی هستند به این نکته اشاره می‌کند که آموزه‌های روشنفکران نیست که باعث ایجاد فاجعه می‌شود، بلکه واقعیت این است که افکار عمومی با روی خوش آماده پذیرش آنها است. او روشنفکران را شبه فیلسوفانی می‌داند که مردم از روی اشتیاق، عقایدی را که آنها به عنوان مد روز تلقی می‌کنند مورد حمایت قرار می‌دهند تا مبادا به عنوان افراد عقب مانده و بی‌فرهنگ شناخته شوند. مهم‌ترین نکته‌ای که روشنفکران چپ آن را توسعه دادند و فراگیرکردند این بود که سوسیالیسم دوای درد بی‌عدالتی است و کارگران برای اینکه به حق‌وحقوق خود دست یابند، باید از آموزه‌های سوسیالیسم استفاده کنند. اما واقعیت این بود که سوسیالیسم هرگز علاجی برای رفع محرومیت کارگران و ابزاری برای دستیابی به مطالبات آنها نبود. این نکته را اقتصاددانان لیبرال به خوبی دریافته بودند؛ بنا بر این به تبلیغ علیه سوسیالیسم و کمونیسم می‌پرداختند. اکنون که سال‌ها از این دعوای تاریخی می‌گذرد کارآیی اقتصاد آزاد برما ثابت شده و نیازی نیست که به آن بپردازیم.
بزرگان مکتب اتریش، روشنفکران را شبه فیلسوفانی می‌دانند که تصویر دقیقی از واقعیت‌‌های پیرامون خود عرضه نمی‌کند. در مورد اقتصاد، اصولا چرا بیشتر روشنفکران‌گرایش‌‌های سوسیالیستی پیدا می‌کنند و دیگر اینکه چرا با اقتصاد آزاد درستیز مداوم هستند؟
هایک می‌گوید روشنفکر برای اشاعه اندیشه‌‌اش لازم نیست دانشمند باشد و حتی نیازی هم نیست که از هوش زیادی برخوردار باشد. آنچه او را تشویق به ایفای چنین نقشی می‌کند گستره وسیع موضوعاتی است که می‌تواند به راحتی درباره‌ آنها حرف بزند و اینکه او عادتی دارد که امکان آشنا شدنش را با اندیشه‌های جدید، پیش از مخاطبانش فراهم می‌کند. من اگر بخواهم این موضوع را به جامعه روشنفکری خودمان مرتبط کنم باید بگویم روشنفکران ایرانی از اقتصاد چیزی نمی‌دانند بنا براین با آن مخالفت می‌کنند. تصور آنها ازاقتصاد در مشتی برداشت‌‌های واژگونه خلاصه می‌شود که اصولا جزو کارکردهای اقتصاد نیست وباید با ابزارهای دیگری آن را جست وجوکرد. اصولا همه برداشت روشنفکران وهنرمندان ما از اقتصاد، همان چیزی است که درفیلم‌ها وسریال‌ها می‌بینیم. کشف مافیا وآدم‌‌های فاسدی که به خاطر پول ومنافع کوتاه مدت، آدم می‌کشند. آنها از اقتصاد واقعا سردر نمی‌آورند اما همچون قاضی ناعادلی، در فیلم‌ها و نوشته‌های خود آن را محکوم می‌کنند واصولا به این نکته اتکا دارند که اقتصاد پدیده‌ای مادی و کثیف است و از جنس معنویت نیست و ابزاری برای تعالی انسان به‌شمار نمی‌رود؛ بنابراین ما نباید به آن بپردازیم. این برداشت سطحی وکاملا غلط از اقتصادآزاد سال‌هاست که درکشورما جریان دارد و اگر نگوییم مسبب قطعی و اصلی آن فقط روشنفکران و نویسندگان هستند، باید برای آنها سهم قابل توجهی درنظر بگیریم. درسال‌‌های گذشته که بیشتر کشورهای جهان با پذیرش نسخه اقتصاد مبتنی بر بازاردست به ترمیم آثار منفی بر جای مانده از اقتصاد سوسیالیستی زدند، در کشورما، روشنفکران وقت خود و رسانه‌ها ومطبوعات را صرف بدگویی وسیاه نمایی علیه اقتصاد آزاد کردند و نتیجه این شده است که می‌بینیم. کشورهای همتراز ایران بین 20 تا 50 سال است که تکلیف خود را در مورد گزینش راهکار اقتصاد آزاد به عنوان تنها راه باقی مانده برای اصلاحات اقتصادی انجام داده‌اند اما درکشورما هنوز روشنفکران و هنرمندان و سیاستمداران به نکوهش سرمایه‌داری ومالکیت شخصی و اقتصاد آزاد می‌پردازند و به عقیده من بیشتر آنها از یک بیماری رنج می‌برند. آنها اقتصاد آزاد را نمی‌فهمند و چیزی از آن سر در نمی‌آورند؛ بنابراین به محکومیت آن می‌پردازند.
به جز اینکه روشنفکر چیزی از اقتصاد نمی‌داند بنابراین به نکوهش آن برمی‌خیزد، فکر می‌کنید زمینه تاریخی این تضاد چیست؟
البته این موضوع ریشه تاریخی دارد. فریدون آدمیت در کتاب «تفکردموکراسی اجتماعی در نظام مشروطه ضمن اشاره به شکل‌گیری «اجتماعیون عامیون» به این نکته اشاره می‌کند که گروهی از ایرانیان تحت تاثیر جنبش‌‌های ناحیه قفقازجمعی تشکیل می‌دهند و بعدها تعدادی از تحصی‌ کرده‌های ایرانی از جنبش اجتماعی و فکری این منطقه تاثیر می‌پذیرند. اجتماعیون عامیون البته تعدادی کمونیست معمولی بودند که توانستند در این زمینه اثرگذاری داشته باشند و آنها فاقد تحلیل‌‌های ‌عمیق بودند. درهمین شرایط، مشروطه در حال شکل‌گیری بود و اتفاقا میدان‌دار اصلی این جریان، چهره‌هایی از بخش خصوصی و بازار بودند که مردم هم نسبت به آنها نگاه مثبت داشتند. دراین دوره نشانه‌هایی از مخالفت با بخش خصوصی، نظام بازار وضدیت با سرمایه و سرمایه‌دار به چشم نمی‌خورد اما همان گونه که آقای آدمیت در کتابش به خوبی اشاره می‌کند، رفته رفته عقاید سوسیالیستی با الهام از آنچه در همسایه شمالی ایران می‌گذشت، به وجود آمد. کار حزبی خوب و ایجاد تشکیلات مناسب به این گروه تازه شکل گرفته مجال داد تا در مجلس، دولت و مطبوعات جایگاه پیدا کنند. طبیعی بود که اجتماعیون عامیون اندیشه‌های سوسیالیستی داشتند اما درعین حال در زمره افراد مشروطه‌خواه قرار گرفته بودند و نقش عمده‌ای هم در جریان پیدا کردند. تا این مقطع زمانی، هنوزتفکرات اقتصادی کمونیستی نتوانسته نقش تاثیر‌گذاری پیدا کند اما اندکی بعد، ‌گرایش شدید سیاستمداران به عقاید ناسیونالیستی و تاکید بر تشکیل دولت ملی و همزمان، نفوذ رفته رفته اندیشه‌های سوسیالیستی به کالبد سیاستمداران، باعث می‌شود توجه به اقتصاد بازار کاهش پیدا کند. در حالی که پیش از آن، ابتکار جریان نوآوری و احداث و توسعه کشور در اختیار چهره‌های غیردولتی همچون امین‌الضرب بود اما از این به بعد می‌بینیم که تکنوکرات‌ها در شرایط سخت قرار می‌گیرند؛ به‌گونه‌ای که صنیع‌الدوله که نخستین بودجه کشور را تهیه و تنظیم کرده بود، زمانی که قصد داشت لایحه بودجه را به مجلس ببرد، توسط یک تبعه گرجی کشته شد. پس از آن، ساختار کشور به سمت دیگری می‌رود و به گونه‌ای شکل می‌گیرد که استقرار نظام بازار را ناممکن می‌سازد. از این به بعد عنصرنفت هم وارد ماجرا می‌شود و دولت پس از آنکه از طریق فروش نفت به درآمدهای کلان می‌رسد، دیگرحاضر به اصلاح ساختار نمی‌شود.
یعنی از آغاز دولت رضا شاه.
بله؛ در واقع با تثبیت حکومت پهلوی اول است که قدرت سیاسی با تکیه بر قدرت نظامی در ایران شکل می‌گیرد. یعنی آغاز دخالت مستقیم دولت در فعالیت‌های اقتصادی به سال‌های حکومت پهلوی اول و پروژه‌های بلندپروازانه آن بازمی‌گردد و در همین دوره است که به بهانه امضای قرارداد بازرگانی با اتحاد جماهیر شوروی، سازمان‌های ‌دولتی ایجاد می‌شود. از آن طرف رضا شاه با توجه به اصلاحات آتا‌تورک در ترکیه به فکر انجام اصلاحات در ایران می‌افتد اما مشاورانش به او توصیه‌های غلط می‌کنند و او فکر می‌کند کشورهایی مثل آلمان و ایتالیا با افزایش میزان مداخلات دولت به توسعه اقتصادی دست یافته‌اند و این گونه است كه او هم به فكر گسترش و تحكیم پایه‌های ‌دولت می‌افتد.
و نقش روشنفکران در این میان چه بوده است؟
به دلیل اعمال سیاست‌‌های بد‌اقتصادی، عموم مردم و به‌خصوص روشنفکران از شرایط ناراضی هستند که از این نظر می‌توان حق را به آنها داد اما رفته رفته که حزب توده بر اوضاع مسلط می‌شود، شاهد رواج اندیشه سوسیالیستی هستیم. آنها با قدرت سازمان‌دهی بالایی که دارند ظرف مدت کوتاهی موفق به جلب نظر بسیاری از افراد سیاسی و ناراضی جامعه می‌شوند و رفته رفته‌ اندیشه‌های سوسیالیستی را ترویج می‌کنند. ما می‌دانیم عوامل زیادی وجود داشت که می‌توانست مسبب رواج اندیشه سوسیالیستی باشد اما نمی‌دانیم چه عواملی باعث شد حزب توده در دهه 30 بتواند سازمان‌دهی عمیقی در لایه‌های اجتماعی به وجود آورد. به هر صورت مارکسیسم وکمونیسم ازاین دوره به بعد به شاكله اندیشه اصلی روشنفکران و نویسندگان ایرانی تبدیل شد.
به زمینه‌های ساختاری و سیاسی نفوذ اندیشه‌های چپ درکشور اشاره کردید. فکر می‌کنید هیچ پیش زمینه اجتماعی برای رواج این اندیشه وجود نداشت؟
چرا به طور قطع زمینه‌های اجتماعی هم وجود داشت. بررسی ذهنیت‌‌های به جا مانده از آن دوران و مطالعه دیدگاه‌های روشنفکری آن روزها نشان می‌دهد که همه چیز در نارضایتی از اوضاع اقتصادی خلاصه شده بود. نارضایتی‌ها به صورت عمده، نارضایتی از فقر و نابرابری بود که دراشعار و نوشته‌های روشنفکران انعکاس می‌یافت اما به دلیل فقر مطالعه و آگاهی که اکثر آنها داشتند، فکر می‌کردند استفاده از راه‌حل‌‌های سوسیالیستی است که می‌تواند جامعه را از بدبختی وفقر نجات دهد. درهمین شرایط نفت هم ملی می‌شود و مبارزه و تکاپویی که می‌تواند اصلاحات اساسی در کشور ایجاد کند، متاسفانه با راه غلطی که ازسوی دوستان آقای مصدق مطرح می‌شود، به بیراهه می‌رود. دراین دوران امکان اینکه اقتصاد آزاد به عنوان بهترین راهکار دستیابی به توسعه اقتصادی مطرح شود با تلاش مصدق به دولتی کردن نفت، ازبین می‌رود و ما بازهم به دلیل اشتباه جریان روشنفکری چپ که در این دوره با آموزه‌های ملی‌گرایی همراه شده، فرصت تاریخی دیگری را ازدست می‌دهیم.
پس از این دوران است که جریان‌‌های اسلامی هم تقویت می‌شوند با این توضیح که روشنفکران مذهبی هم به اندیشه‌های خود، رنگ سوسیالیسم می‌پاشند. آیا این جریان هم در بدنام کردن اقتصاد آزاد تاثیر‌‌گذار است؟
اصولا دراین دوره، تاختن به اندیشه‌های لیبرالی و اقتصاد آزاد مد می‌شود. هرکس اندک موقعیتی پیدا می‌کند، سعی می‌کند ازطریق حمله به امپریالیسم آن را چند برابر کند. در این میان روشنفکران جامعه دچار اشتباه تاریخی می‌شوند که این اشتباه هم ناشی از ناآگاهی آنهاست. آنها فکر می‌کنند این نظام اقتصاد آزاد است که سلطه‌گری را دامن می‌زند درحالی که اقتصاد آزاد مخالف سلطه‌گری است. به همین دلیل است که می‌بینیم اقتصاد آزاد نزد مردم و جامعه به عنوان یک پدیده بد و سلطه‌جو معرفی می‌شود و روشنفکران دینی و غیردینی همه علیه این پدیده به پا می‌خیزند. دراین دوره مارکسیست‌ها مدام تبلیغ می‌کنند که در اقتصاد آزاد اخلاق و معنویت نیست، اقتصادآزاد یعنی استثمار، اقتصاد رقابتی یعنی منافع بورژوازی و ثروتمندان و این هجمه باعث می‌شود دولتمردان ازفضای شكل گرفته بیشترین بهره‌برداری را داشته باشند و درتداوم روش‌های غلط خود، درآمدهای نفتی را بیشتر و بیشتر به اقتصاد تزریق کنند. درمقابل تعداد افرادی که اقتصاد بازار را به عنوان تنها راه حل توسعه اقتصادی تمسك به نظام بازار می‌دانستند بسیار كم بود. دردوره‌ای شاید بتوان گفت كه فروغی و قوام‌السلطنه برای استقرار این نظام تلاش كردند اما تلاش‌‌های ‌آنها در مقابل انبوه تهاجم مخالفان راه به جایی نبرد. همین رویه سال‌ها ادامه پیدا می‌كند و در دوران محمدرضا پهلوی هم روشنفكران به سبك وسیاق گذشته به مخالفت ادامه می‌دهند. چپ‌ها دراین دوره بیشتراز گذشته حاكمیت را وابسته به امپریالیسم ونظام غرب معرفی می‌كنند و در این زمینه به ناآگاهی خود ومردم دامن می‌زنند. آنها وضع بد اقتصادی مردم را به استقرار نظام سرمایه‌داری مربوط می‌دانند وعنوان می‌كنند كه ریشه همه گرفتاری‌ها در اقتصاد آزاد است. حال اینكه نه اقتصاد حكومت پهلوی مبتنی بر بازار بود و نه در هیچ كشوری دلیل عقب‌ماندگی و فقر، اقتصاد آزاد بوده است. به هرصورت جریان‌‌های ‌روشنفكری هم دراین قضیه دخیل هستند. كتاب‌هایی كه جلال آل‌احمد می‌نویسد، برخی مقالات شریعتی و نوشته‌های ‌سازمانی گروه‌های ‌چپ و مجاهدین خلق همه درنفی اقتصاد آزاد نوشته می‌شود. البته دراین دوره با تشكیل دانشكده اقتصادی در دانشگاه تهران و ورود برخی اساتید تحصیل‌كرده در دانشگاه‌های ‌اروپایی، رفته‌رفته اندیشه لیبرالی شكل می‌گیرد اما نه به حدی كه بتواند مقابل انبوه تهاجم مخالفان بایستد. و به این ترتیب انقلاب می‌شود و حكومتی با تفكر اسلامی روی كارمی‌اید. دراین دوره، به نوعی جنگ افكار و عقاید در می‌گیرد ودر دوره كوتاهی، با آزادی احزاب این تصوربه وجود می‌آید كه احتمال رونق افكار لیبرالی به‌خصوص در حوزه اقتصاد به وجود آمده است. اما اندكی بعد با سلب مالكیت واحدهای خصوصی وضبط اموال سرمایه‌داران، این موضوع رنگ می‌بازد تا اینكه دولتی روی كارمی آید كه كاملا تمركز‌گرا است.
تحلیل شما در مورد اتفاقات این دوره چیست؟
دراین دوره بیشتراز هرزمان، پایه‌های ‌اقتصاد آزاد ویران می‌شود. در ابتدای انقلاب با تكیه بر اینكه ضرورت دارد نظامی مبتنی بر اقتصاد اسلامی دركشور پیاده شود، همان اندك رشته‌های ‌نظام بازار با سلب گسترده مالكیت از بین رفت. من متخصص فقه اسلامی نیستم اما مطالعات من و تطابق آن با اندیشه‌های اقتصاد آزاد نشان می‌دهد كه آموزه‌های اسلام در مورد مالكیت شخصی نه تنها هیچ تناقضی با آموزه‌های اقتصاد آزاد ندارد كه در آن قرابت زیادی هم دیده می‌شود. در اسلام بر مالكیت تاكید زیادی شده است. در اسلام مباحث زیادی در مورد مالكیت فردی وجود دارد كه نشان می‌دهد هیچ تعارضی میان اسلام و اقتصاد آزاد وجود ندارد. اگر بخواهیم ارزش‌های مورد تاكید اسلام در مورد مالكیت را با نظام سوسیالیسم مطابقت دهیم، به‌طور قطع شاهد مغایرت‌های فراوانی خواهیم بود. با این وجود از آنجا كه دولت‌ها در ایران در طول سال‌های گذشته نه پی به آموزه‌های اسلام در مورد مالكیت برده‌اند و نه نسبت به حقوق مالكیت در اقتصاد آزاد آگاهی داشته‌اند، همواره مالكیت را نقض كرده‌اند. در حالی كه مالكیت در زمره مهم‌ترین مسایل حقوق انسانی است. به هرصورت در دولت آقای موسوی به شكل بی‌سابقه‌ای به اقتصاد آزاد پشت كردند و اقتصادی مبتنی بر آموزه‌های ‌چپ اسلامی را مستقركردند. تا اینكه آقای هاشمی‌رفسنجانی روی كار آمد و برنامه‌هایی تهیه و تدوین شد كه مبتنی بر اقتصاد آزاد بود. این دوره ازنظر توجه رییس و بدنه دولت به اقتصاد آزاد یكی از بهترین دوره‌ها به شمار می‌رود اما در این دوره روشنفكران و چپ‌گراها بیشترین هجوم را به سیاست‌‌های ‌اقتصادی و توسعه‌گرای دولت وارد آوردند. در سال 73 همین افرادی كه امروز مدعی اصلاح‌طلبی هستند و در دسته روشنفكران اصلاح‌طلب به‌شمار می‌روند، نمایشگاهی از كالاهای وارداتی برگزار كردند و آزادسازی را با نشان دادن ماكارونی و پفك نمكی و چیپس به سخره گرفتند و مثلا می‌خواستند بگویند درسایه سیاست‌‌های ‌اقتصاد آزاد است كه كشور ما مصرف‌كننده اقلام وارداتی مثل شكلات و آدامس خارجی شده است. به جز چپ‌ها، راست‌گراهای افراطی هم به این دولت تاختند واجازه ندادند برنامه‌ریزان كشور با فراغ بال آنچه را مدنظرداشتند پیاده كنند. دراین دوره بود كه گروه‌های ‌فشارراست وگروه‌های ‌روشنفكرچپ با هم ائتلاف كردند وبازهم فرصتی تاریخی را برای اصلاح ساختار ازاقتصاد ایران گرفتند.
اكنون درگذرزمان، به روی كارآمدن اصلاح‌طلبان می‌رسیم. شما زمانی گفتید كه اصلاح‌طلبانی كه با شعار توسعه سیاسی روی كارآمدند فرصت اصلاح ساختار اقتصاد ایران را ازدست دادند و جای دیگری گفته‌اید برخی كارشناسان اقتصادی اصلاح‌طلب، همان چپ‌‌های ‌دهه 60 هستند كه اكنون زیر لباس نهادگرایی پنهان شده‌اند. ارزیابی شما از تقدم شعار توسعه سیاسی آنها ودرنهایت تلاش دولت اصلاحات برای استقرار نظام بازار چیست؟
اصلاح‌طلبان با شعار اصلاحات سیاسی روی كارآمدند وبه اصلاحات اقتصادی پشت كردند. با این حال دردولت اول اصلاحات، تلاش زیادی برای ایجاد و شكل‌گیری پارادایم اقتصاد بازار از سوی برخی كارشناسان صورت گرفت كه در نوع خود بی‌نظیربود اما واقعیت این است كه آقای خاتمی با اولویت بخشیدن به اصلاحات سیاسی، فرصت دوباره‌ای را از اقتصاد گرفت. ما خیلی تلاش كردیم تا اهمیت این موضوع را به این دولت تفهیم كنیم. حرف ما این بود كه اصلاحات از نظر سیاست‌گذاری دولتی باید معطوف به اقتصاد آزاد باشد. اما آقای خاتمی مقهور نفوذ روشنفكران شد. بارها و بارها بحث درگرفت كه با توجه به مقبولیت بالایی كه رییس‌جمهور درمیان مردم دارد، ضروری است كه یارانه‌ها اصلاح شود، نظام قیمت‌ها با توجه به ضرورت آزادسازی تغییر كند اما متاسفانه حلقه روشنفكران اطراف آقای خاتمی با پیش كشیدن اولویت توسعه سیاسی بر توسعه اقتصادی، این فرصت را از اقتصاد كشور گرفتند. البته جای خوشحالی بود كه دراین دوره مفهوم اقتصاد آزاد به میان مردم هم كشیده شد و رسانه‌ها و روزنامه‌نگاران به صورت جدی به بررسی آثار مثبت استقرار نظام بازار پرداختند. حداقل این نكته را باید به عنوان نقطه‌عطف چندسال گذشته بدانیم كه مردم نسبت به عواقب مثبت نظام بازار آگاهی پیدا كرده‌اند و تعداد روشنفكران مدافع اقتصاد آزاد افزایش پیدا كرده است.

منبع:روزنامه پول



http://abyes.blogspot.com/ :برای ادامه مطلب به این لینک .کلیک کنیدشما هم چيزی بنويسيد- هر چي دلتان مي خواهد بنويسيد. اينجا مربوط به شماست- اگر نظر خصوصی‌ای دارید لطف کنید و از طریق ای‌میل مطرح کنید، ممنون

No comments: