Saturday, May 23, 2009

میدل ایست ریپورت : چرا جمهوری اسلامی دوام آورده است

میدل ایست ریپورت : چرا جمهوری اسلامی دوام آورده است

میدل ایست ریپورت
چرا جمهوری اسلامی دوام آورده است

یرواند آبراهامیان

ترجمه حسن بهشتی پور

(یرواند آبراهامیان استاد برجسته گروه تاریخ کالج باروک و مرکز اعطای درجه دکتری دانشگاه شهری نیویورک است. تاریخ ایران معاصر [کمبریج، 2008] اثری از اوست.)

آگهی های ترحیم برای جمهوری اسلامی حتی پیش از آنکه متولد شود، ظاهر شدند. در ماههای پر تب و تاب سال 1979- پیش از آنکه جمهوری اسلامی رسماً اعلام گردد- بسیاری از ایرانیان همانند خارجی ها، دانشگاهیان همانند روزنامه نگاران، مشارکت کنندگان همانند مشاهدان، محافظه کاران همانند انقلابیون، با اطمینان مرگ قریب الوقوع آن را پیش بینی کردند. در هر تظاهرات خیابانی برگزار می شد، هر اعتصاب کارگری، و هر درگیری استانی، به همان نسبت که از سقوط گریزناپذیر حکومت بشارت داده می شد، درباره حکومت جدید نیز کسی بیش از چند ماه -در بهترین حالت چند سال- را متصور نبود.

چنین پیش بینی هایی قبال درک بودند. به هر حال، ایران – اگر نگوئیم تاریخ جهان- حکومت های دینی تکامل یافته اندکی به خود دیده بود. اگر حکومت هایی که تلقی دینی از آنها وجود دارد، از نزدیک بررسی شوند، معلوم می شود اساساً چنین نبوده اند. حکومت کرامول در انگلستان توسط امرای ارتش و اصیلزادگانِ زمیندار کنترل می شد. در پادشاهی های لوتری نیز این شاهزادگان بودند که حکومت می کردند و نه کشیشان. حتی ژنوِ عصر کالوین، که یکی از نخستین حکومتهای مطلقه [توتالیتارین] بود، بیشتر توسط وکلای غیر روحانی اداره می شد تا محصلین مدارس دینی. علاوه بر این، در 1979 افراد معدودی فکر می کردند که روحانیون تربیت شده در مدارس دینی بتوانند یک کشور را اداره کنند؛ کشوری که تجربه نیم توسعه مدرن را پشت سر نهاده بود و در آن صدها هزار مهندس، دکتر، دانشمند، کارمند، معلم و کارگرصنعتی زندگی می کردند. "آخوندها"ی فرو رفته در نوشته های مغلق قرون وسطائی چگونه می توانستند با مسائل دشوار قرن بیستم تعامل داشته باشند؟ در 1979 ضرورتی نداشت که کسی تروتسکیست باشد تا فکر کند سقوط شاه قطعاً و به سرعت راه را برای انقلابی ژرف و دائمی فراهم خواهد ساخت.

علیرغم این پیش بینی ها، جمهوری اسلامی نه تنها سه دهه تمام دوام آورده است بلکه در سالهای اخیر به قدرت بزرگی در خاورمیانه تبدیل شده است که همسایگان و نیز یگانه ابرقدرت جهان را تهدید می کند. این [حکومت] اغلب در ایالات متحده به عنوان تقاطعی از پادشاهی ساسانی و رایش سوم، چیزی میان آغاز عصر خلافت و اتحاد شوروی تصویر می شود. جدا از انگیزه های جغرافیایی، برای دریافتن اینکه چرا یک کشور جهان سومی با توان نظامی رتبه چهار به چنین تصویر اغراق شده ای دست یافته، این پرسش شایسته پاسخگویی است: دلیل بقای 30-سالۀ جمهوری اسلامی چیست؟

چهار پاسخ به سرعت به ذهن می رسند. البته، هیچ کدام، پاسخی موشکافانه نیستند. نخست این است که رژیم آخوندی حکومت وحشت به راه انداخته است. این درست است که جمهوری اسلامی چند باری به خشونت متوسل شده است: در 1979، بلافاصله پس از انقلاب 757نفر را که بسیاری از آنان عناصر رژیم شاه بودند، اعدام کرد؛ در 1985-1981، قیام مجاهدین خلقِ شبه مارکسیست با اعدام 12500نفر سرکوب شد؛ و در 1988، بلافاصله پس از جنگ هشت ساله با عراق، 2000زندانی دیگر به دار آویخته شدند-که اکثر آنها نیز مجاهدین بودند. اما این خونریزی ها، که تلخ و تکاندهنده هم هستند، در مقایسه با خشونتهایی که در دیگر انقلابهای رخ داده اند- خصوصاً انقلابهای انگلستان، فرانسه، مکزیک، روسیه و چین- رنگ می بازند. این رنگ باختن در مقایسه با کشتار ضد انقلابهای دست راستی نظیر آنچه در اندونزی، آمریکای مرکزی و حتی فرانسه در سالهای 1848 و 1870 رخ داد نیز تکرار می شود. و خشونت تلفات خود را از رژیم نیز گرفت. در 1982-1981 مجاهدین حدود 2000نفر از افراد حکومت را به قتل رساندند؛ از جمله یک رئیس جمهور، یک نخست وزیر و آیت الله محمد بهشتی، عنصر کلیدی رهبری روحانیت، و همچنین شماری از اعضای کابینه، نمایندگان مجلس، قضات، امامان جمعه و فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی. خشونت، در مجموع، بیش از آنکه باعث تقویت جمهوری اسلامی شده باشد، آن را تضعیف کرده است.

دلیل دومی که برای بقای جمهوری اسلامی اغلب ارائه می شود جنگ ایران و عراق (1988-1980) است. این حقیقت دارد که آغاز تهاجم عراق، ملت را پشت سر حکومت بسیج کرد. اما ادامه جنگ در با گذر از مرز عراق در می 1983، با شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» و «راه قدس از بغداد» می گذرد، خسارت بسیاری به جمهوری اسلامی تحمیل کرد. بیشترین خسارت از نظر تلفات انسانی، ویرانی شهرها و تنگنای مالی در پنج سال پایانی نبرد به ایران تحمیل شد، و در 1988 آیت الله روح الله خمینی مجبور به پذیرش شرایطی شد که در همان می 1983 به وی ارائه شده بود.
حکومت این نبرد را جنگ تحمیلی نامید، اما این [جنگ] در بیش از یک طریق بر ایران تحمیل شد.

سومین توضیح رایج ذکر شده درآمد نفت است. این درست است که پول نفت ماشین حکومت در ایران را می چرخاند، همانطور که «دولتهای رانتی» همسایه را می گرداند. اما درآمدهای نفتی در برآمدن و فروافتادن هیچ حکومتی نه نقش«نفرین» ایفا کرده است و نه ناجی. در نهایت، نفت تضمینی بر بقای حکومت شاه نشد. و از 1979، جمهوری اسلامی از نواسانات غیر قابل پیش بینی شدید قیمتهای بین المللی نفت لطمه دیده است. پس از آنکه در 1981، قیمت نفت به بشکه ای 39دلار رسید، در 1986 به رقم اندک جدید 9دلار رسید، و در بیشتر سالهای دهه 1980 زیر 20دلار باقی ماند، و در 1991 به 32دلار رسید و در 1999 دوباره به کمتر از 10 دلار کاهش یافت. قیمت های نفت تا زمان تهاجم ایالات متحده به عراق در 2003 دچار جهش نگردید. بیشتر سالهای این 30 سال گذشته بیشتر دچار تنگنا بوده است تا شکوفائی.





دلیل چهارمی که هم برای انقلاب اسلامی هم برای دوام جمهوری اسلامی اقامه می شود، تشیع است. این درست است که نمی توان تظاهراههای مردمی 1978 را بدون در نظر گرفتن مذهب نمی توان تحلیل کرد. این شعار قدرتمند را نظاره کنید،«کلّ أرضٍ کربلا، کلّ شهرٍ محرم، کلّ یومٍ عاشورا». اما اگر تشیع پاسخ واقعی باشد، آنگاه ما با این پرسش روبروئیم که چرا ایران -که از سال 1500 با اکثریت شیعه بوده است- انقلاب اسلامی را تا 1979 به وجود نیاورد. در بخش عمدۀ این 470 سال، تشیع، در بهترین شکل، غیر سیاسی و اهل سکوت و، در بدترین شکل، محافظه کار و مرتجع دیده شده است. هیچ تاریخنگاری نمی تواند خریدار این توضیح رسمی باشد که امپریالیسم، سلطنت و صهیونیسم چند قرن تشیع را تحریف کرده بودند، و جهان مجبور بود در انتظار ورود خمینی بماند تا او سرشت راستین و انقلابی اسلام را نمایان سازد. این اندیشه که این جمهوری به خاطر اسلامی بودن دوام آورده است، یک حرف زائد است.

اگر این توضیحات موجود پاسخگو نیستند، پس پاسخ چیست؟ پاسخ واقعی در نه در دین که در پوپولیسم اقتصادی و اجتماعی نهفته است. تا اوایل دهه 1970، در ایران نسلی از روشنفکران تندرو به وجود آمده بود که نه تنها در اهداف سیاسی– یعنی دنبال کردن جایگزینی جمهوری به جای پادشاهی- بلکه در چشم انداز اقتصادی و اجتماعی خود انقلابی بود. این نسل خواستار دگرگونی ریشه و شاخۀ ساختار طبقاتی بود. پیشگام این نسل روشنفکر جوانی به نام علی شریعتی بود، که زنده نماند تا انقلاب را ببیند اما آموزه های او نیروبخش نهضت انقلابی شد. شریعتی با الهام از الجزایری ها، چه گوارا و هو شی مینه، عمر کوتاه خود را صرف ارائۀ تفسیر تازه ای از تشیع به عنوان یک ایدوئولوژی انقلابی و درآمیختن آن با مارکسیسم کرد. او چیزی را به وجود آورد که می توان آن را نسخۀ شیعی الهیات آزادیخواه کاتولیک نام نهاد. آموزه های او نه تنها در میان دانشجویان و دانش اموزان دبیرستانی، بلکه در میان طلاب مدارس دینی نیز اقبال یافت. این طلاب جوان به سادگی می توانستند آموزه های او را (به استثناء برخی انتقاداتش به روحانیت) بپذیرند. یکی از این طلبه ها تا به آنجا پیشرفت که امام حسین را یک چه گوارای آغازین و کربلا را سیرا مادره بخواند. اکثر آنهائی که تظاهراتها و رویارویی ها را در خیابانها و بازار ها در دوران ماههای پرآشوب سال 1978 سازماندهی می کردند آن دسته از دانشجویان و دانش آموزان دبیرستانی بودند که بیشترشان از شریعتی الهام گرفته و انگیزه یافته بودند. جملات او – که بیشتر با پوپولیسم جهان سومی وجه اشتراک دارند تا تشیع متعارف- گاه از طر یق خمینی، به شعارها و اعلامیه های پخش شده در جریان انقلاب راه یافتند. برخی از آنها از این قرار بودند:
دشمن ما امپریالیسم، کاپیتالیسم و فئودالیسم است!
اسلام از آن ستمدیدگان است، و نه ستمگران!
مظلومین عالم متحد شوید!
اسلام افیون خلق نیست!
اسلام برای برابری و عدالت اجتماعی است!
اسلام نمایندۀ کوخ نشینان است و نه کاخ نشینان!
اسلام تفاوتهای طبقاتی را از میان خواهد برد!
اسلام از توده ها برخاسته است، نه از ثروتمندان!
اسلام بی زمینی را از میان خواهد برد!
ما برای اسلامیم، نه برای کاپیتالیسم و فئودالیسم!
اسلام گرسنگان را از چنگال ثروتمندان خواهد رهاند!
فقرا برای پیامبر جنگیدند، ثروتمندان علیه او جنگیدند!
فقرا برای انقلاب می میرند، ثروتمندان علیه آن توطئه می کنند!
استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی!
آزادی، برابری، جمهوری اسلامی!

این پوپولیسم نه تنها پیروزی انقلاب، بلکه استمرار بقای جمهوری اسلامی را توضیح می دهد. قانون اساسی این جمهوری-با 175 اصل- این آرزوها را به تعهدات مکتوب مشخص تبدیل کرد. این قانون به محو فقر، بی سوادی، محله های فقیرنشین و بیکاری التزام یافت. و نیز وعده داد تا برای همۀ مردم آموزش رایگان، دسترسی به مراقبت های پزشکی، مسکن مناسب، حقوق بازنشستگی، پرداخت به ناتوانان و بیمه بیکاری فراهم کند. قانون اعلام کرد که «دولت، قانوناً متعهد است که خدمات یاد شده را برای همۀ افراد کشور فراهم کند.» در کوتاه مدت، جمهوری اسلامی وعده داد که یک تأمین اجتماعی دولتی فراگیر-بیشتر نزدیک به نمونه مطلوب اروپائی، و نه به شکل زیانبار آمریکایی آن- به وجود آورد.

در طی این سه دهۀ پس از انقلاب، جمهوری اسلامی –علیرغم تصویر ضعیفش در خارج- گامهای چشمگیری در برآوردن این وعده ها برداشته است. این جمهوری با اولویت دادن به هزینه های اجتماعی به جای نظامی، و نیز با گسترش چشمگیر وزارتخانه های آموزش، بهداشت، کشاورزی، کار، مسکن، رفاه و تأمین اجتماعی موفق به برداشتن این گامها شده است. نیروهای مسلح در سالهای پایانی شاه حدود 18 درصد درآمد ناخالص ملی را به خود اختصاص می دادند. این رقم هم اکنون به میزان اندک 4درصد رسیده است. وزارت صنایع نیز رشد کرده است، که عمدۀ آن به خاطر آن است که دولت در 1980-1979 کارخانجات بزرگ متعددی را که صاحبانشان کشور را ترک گفته بودند، در دست گرفت. اگر چنین نمی شد این کارخانجات باید تعطیل می شدند و بیکاری عمومی به وجود می آوردند. از آنجا که اکثر این کارخانجات صرفاً به واسطۀ یارانه های رژیم گذشته کار می کردند، رژیم جدید نیز جز تدوام دادن یارانه به آنها گزینۀ دیگری نداشت.





در این سه دهه این رژیم با کاستن نرخ سراسری بیسوادی از 53درصد به 15درصد، به محو بیسوادی درمیان نسلهای پس از انقلاب نزدیک شده است.[1] این نرخ در میان زنان از 65درصد به 20درصد کاهش یافته است. دولت شمار دانش آموزان حاضر در دوره ابتدائی را از 4.786.000نفر به 5.700.000نفر، دوره متوسطه را از 2.100.000نفر به 7.600.000نفر، هنرستانها را از 201.000نفر به 509.000نفر، و شمار دانشجویان را از 154.000نفر به بیش از 1.500.000نفر برساند. درصد زنان در میان جمعیت دانشجویی از 30 درصد به 62درصد افزایش یافته است. در سایۀ کلینیکهای پزشکی، امید به زندگی به هنگام تولد از 56 به 70 سال افزایش یافته است، و مرگ ومیر نوزادان از 104 به 25 در 1000 کاهش یافته است. همچنین به واسطۀ همین کلینیک های پزشکی، نرخ رشد جمعیت که همواره رقمی بیش از 2/3 بود به 1/2، و نرخ باروری -میانگین تعداد فرزند به دنیا آمده از یک زن در دوران زندگی اش- از 7 به 3 کاهش یافته است. انتظار می رود این رقم در 2012 به 2 فرزند کاهش یابد- به عبارت دیگر، ایران در آینده نزدیک به نرخ رشد جمعیت نزدیک صفر دست خواهد یافت.

جمهوری اسلامی بخشی از شکاف میان زندگی روستایی و شهری را با افزایش بهای محصولات کشاورزی نسبت به سایر کالاها و بخش دیگر را بردن مدارس، کلینیکهای پزشکی، راه، برق و آب لوله کشی به مناطق روستایی پر کرده است. برای نخستین بار، روستائیان می توانند کالاهای مصرفی بخرند، حتی موتورسیکلت و وانت بار. بنا بر نظر یک اقتصاددان که، در مجموع، منتقد رژیم است، 80 درصد خانوارهای روستایی صاحب یخچال، 77درصد تلویزیون و 76درصد اجاق گاز شده اند.[2] علاوه بر این، حدود 220.000خانوار کشاورز 850.000هکتار زمین مصادره شده از طبقه ممتاز پیشین را دریافت داشته اند. آنها، به همراه 660.000خانواری که در جریان انقلاب سفید صاحب زمین شدند، یک طبقۀ روستایی قابل توجه تشکیل می دهند که علاوه بر بهره مندی از این خدمات اجتماعی جدید، از تعاونی های متکی بر یارانه های دولتی و دیوارهای محافظ تعرفه ها برخوردارند. این طبقه، پایگاه اجتماعی روستایی رژیم را تشکیل می دهد.

این رژیم همچنین از عهده مشکلات فقرای شهری نیز برآمده است. این رژیم مسکن برای اقشار کم درآمد را جایگزین کوخ نشین ها کرده است و بدترین مناطق را زیباسازی کرده و به مناطق کارگری خطوط برق، آب و فاضلاب را گسترانده است. یک روزنامه نگار آمریکائی و شدیداً منتقد سیاستهای اقتصادی رژیم اعتراف می کند که، «ایران علیرغم برخی نشانه های آشکار نابسامانی، به کشوری مدرن تبدیل شده است.»[3] علاوه بر این، این رژیم با یارانه های سخاوتمندانه برای نان، سوخت، گاز، گرما، برق، بهداشت و حمل ونقل عمومی، بر درآمد طبقۀ پائینی جامعه –اعم از شهری و روستایی- افزوده است. این رژیم احتمالاً فقر را از میان نبرده است و یا به میزانی قابل توجه از فاصلۀ میان غنی و فقیر نکاسته است اما برای طبقۀ پائینی جامعه یک شبکه حمایتی تأمین کرده است. به قول همان اقتصاددان مستقل، «فقر به یک سطح مطلوب برای کشورهای در حال توسعه با درآمد متوسط کاهش یافته است.»[4]

جمهوری اسلامی علاوه بر گسترش قابل توجه وزارتخانه های مرکزی،مؤسسات نیمه مستقل متعددی، همچون بنیادهای مستضعفین، شهید، مسکن، علوی و امداد امام خمینی به وجود آورده است. ریاست این مؤسسات به عهده روحانیون و یا اشخاصی است که منصوب و وفادار رهبر هستند، این بنیادها در مجموع حدود 15درصد اقتصاد کشور را در دست دارند و بودجه هائی که در کنترل دارند در حدود نیمی از بودجه دولت مرکزی است. بخش بزرگی از این اموال مربوط به مؤسسات تجاری مصادره شده از طبقۀ برگزیده پیشین است. بزرگترینِ آنها، بنیاد مستضعفان، 140 کارخانه، 120 معدن، 470 مؤسسه تجاری کشاورزی، 100 شرکت عمرانی و بی شمار تعاونی روستایی را در ادارۀ خود دارد. دو روزنامه مهم کشور یعنی اطلاعات و کیهان نیز در مالکیت این بنیاد هستند. آنچنان که در روزنامۀ گاردین آمده است، در 1993 این بنیاد 65.000نفر را در استخدام داشته و بودجۀ سالانه آن بیش از 10میلیارد دلار بوده است.[5] برخی از این بنیادها همچنین به شکلی مؤثر برای حفظ سهمیه دانشگاه برای رزمندگان جنگ لابی می کنند و مجموعاً برای صدها هزارنفر دستمزد و منافعی چون مقرری، مسکن و بیمه درمانی تأمین می کنند. به عبارت دیگر، این بنیادها خود نوعی مؤسسات تأمین اجتماعی کوچک دولتی درون نظام تأمین اجتماعی بزرگ دولتی هستند.

نقش مهمی که این تأمین اجتماعی دولتی ایفا می کند این است که با این هزینه ها ریل سوم سیاست در ایران ساخته شود. شمار آن دسته از سیاستمداران داخل یا خارج از کشور –اعم از محافظه کار یا لیبرال، اصلاحطلب یا اصولگرا، تندرو یا میانه رو، طرفدارتجارت یا طرفدار کارگر- که خواهان بکارگیری توصیه های اقتصاددانان دانشگاه شیکاگو مبنی بر «مخاطرات اخلاقی» دولت بزرگ بوده و به جای آن به تمجید از «محاسن» بازارهای آزاد، خصوصی سازی، دولت کوچک، رقابت تجاری، بهره وری، کارآیی، کارآفرینی، جهانی سازی و ورود به سازمان تجارت جهانی پردازند، بسیار اندک است. در واقع، اکثر سیاستمداران پس از انقلاب به درجات متفاوتی از پوپولیسم اقتصادی متعهد بوده اند. برخی، چون رؤسای جمهور سابق چون علی اکبر هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی، پوپولیستهای خاموشی بودند که برای هزینه کردن در برنامه های اجتماعی محتاط بودند. افراد دیگر، چون رئیس جمهور محمود احمدی نژاد، پوپولیست های تمام عیاری هستند که با گسترش بیشتر برنامه های اجتماعی وعدۀ «آوردند پول نفت بر سر سفره های مردم» را به آنها می دهند. هیچ واقعگرایی در صدد کاستن از این شبکۀ تأمینی نیست، اگر چه پوپولیسم هم خود محدودیت هایی دارد:برای مثال، احمدی نژاد سوخت یارانه ای را سهمیه بندی کرد.

دهه های پیش روی نشاندهنده توانایی این رژیم در برآوردن نیازهای برآمده از برنامه های پوپولیستی و نیازهای طبقه متوسط تحصیل کرده -خصوصاً لشگر همیشه رو به گسترش فارغ التحصیل دانشگاهها- خواهد بود؛ نیازهایی که در رقابت با یگدیگر هستند. طرفه آن که، فارغ التحصیلان دانشگاهها خود یکی از مهمترین دستآوردهای انقلاب هستند. این طبقه جدید نه تنها به شغل و استاندارد مناسبی از زندگی نیاز دارد بلکه تحرک اجتماعی بیشتر و دسترسی به جهان خارج را -همراه با تمام خطرات آن، خصوصاً برای صنایع کاملاً حمایتی کشور- و به تبع آن ایجاد جامعه مدنی پایدار را خواهان است. این رژیم شاید بتواند این نیازهای دشوار را، در صورتی که منابع تازه ای از درآمدهای نفت و گاز بیابد، برآورده کند – اما به این منظور به بهبود قابل توجه روابط خود با واشنگتون نیاز خواهد داشت تا به این واسطۀ تحریمهای اقتصادی امکان برچیده شدن بیابند. بدون برچیده شدن تحریمها، ایران نمی تواند به فناوری و سرمایۀ لازم برای توسعۀ مخازن بزرگ گازی خود دست یابد. اگر درآمدهای تازه محقق نگردند، سیاست طبقاتی تهدید خواهد کرد که بار دیگر سر برگرداند. پوپولیسم توانسته است به مدت 30 سال تیغ تیز سیاست طبقاتی را کُند کُنَد. اما در آینده قادر به چنین کاری نیست.

[1]بیشتر این آمارها از گزارش های دولتی گرفته شده است. برای دسترسی به خلاصه های روزآمد این گزارش ها، ببینید: 
Middle East Institute, The Iranian Revolution at 30 (Washington, DC, 2009).

[2]. Djavad Salehi-Isfahani, “Poverty and Inequality Since the Revolution,” The Iranian Revolution at 30 (Washington, DC: Middle East Institute, 2009), p. 107.

[3]Laura Secor, “The Rationalist,” New Yorker, February 2, 2009.

No comments: